متن

تعلیقات و توضیحات

آقای دکتر سيد امیر حسین شاه خلیلی

مرجع(رهبر) شیعیان اسماعیلی ایران

بر مطالب چاپ دوم کتاب

مذهب اسماعیلی

و

نهضت حسن صباح

 به نقل از صفحات 215-239 کتاب مذهب اسماعیلی و نهضت حسن صباح

                                            دکتر یوسف فضایی چاپ دوم 1374 انتشارات عطائی

اشاره ي مؤلف:

در كتابهايي كه تاكنون درباره ي اديان و مذاهب نوشته و توسط انتشارات عطايي چاپ و منتشر كرده ايم، مانند مذاهب اهل سنت و مناظرات فخرالدين رازي، تاريخ عقايد و مذاهب شيعه و همين كتاب و كتاب«سير تحولي دين هاي يهود و مسيح» موضوع تقريب مذاهب، به طور تحقيق حقيقت بي طرفانه، منظور بوده است. اكنون كه درصدد چاپ دوم اين كتاب برآمده بوديم، چند تن از بزرگان اسماعيلي ايران و افغانستان از راه تماس با انتشارات عطايي، از آن موضوع با خبر شده و خواسته بودند كه نظريات خود را در توضيح بعضي مسائل مبهم تاريخي آن كتاب براي چاپ دوم اظهار كنند. من هم، به همان دليل تقريب مذاهب، صلاح ديدم كه با آقاي دكتر سيد امير حسين شاه خليلي، كه مرجع(رهبر) شيعيان اسماعيلي ايران هستند، ملاقاتي با ايشان حاصل شود و او درباره ي چگونگي افزودن توضيحات خود بر اين كتاب، و نظريات خود در تبيين بعضي مسائل مبهم تاريخي پيروان طريقت شيعه ي اسماعيلي، مطابق منابع تاريخ خود ارائه و توضيح دهد.

آقاي دكتر شاه خليلي،شخصي است معقول كه در رشته ي فلسفه ي اسلامي تحصيل كرده و به درجه ي علمي دكتري نائل شده است، كه در مسائل تاريخي و عقيدتي آن طريقت صاحب نظر مي باشد. البته مسائل و موضوعاتي كه ايشان در توضيحات خود براين كتاب اضافه كرده اند، مطابق منابع خودشان مي باشد، كه آن منابع، به قول آقاي دكتر شاه خليلي، جديداَ كشف و روشن شده است؛ و گرنه مطالب كه ما در متن كتاب آورده ايم، در كتب تاريخي سنتي توسط مورخان(مغرض و غير مغرض) بيان شده است. آقاي شاه خليلي در اثبات توضيحات خود، به آن منابع به طور اجمال اشاره و ارجاع كرده است.

به هر منوال، چنانكه از مطالب اين كتاب استباط مي شود، و خوانندگان گرامي، مشاهده مي كنند، در تأليف و تحقيق مطالب آن دقت و كوشش زيادي كرده و بي غرضانه و منصفانه، با روشي تحقيقي تاريخي، از ديدگاه تقريب مذاهب، به اختصار از منابع دست اول تاريخي استفاده كرده ايم تا خوانندگان عزيز با اطمينان خاطر مطالب آن را تلقي كنند.

دكتر يوسف فضائي

تهران 21-11-1373

 

توضيحات و تعليقات آقاي دكتر سيد امير حسين شاه خليلي :

موضوع انشعاب طریقت شیعه ی امامی اسماعیلی از «شیعه»

طریقت شیعه ی امامی اسماعیلی فزقه ای از فرق شیعه می باشد و نه طریقتی منشعب از آن.

۱- مسئله ی هفت امامی بودن، که به شیعیان اسماعیلی نسبت می دهند به هیچ وجه ربطی به تعداد ائمه آنها ندارد. بلکه مسئله ایست مربوط به جهان بینی و فلسفه ی تاریخ آنها. شیعیان اسماعیلی به جز یک فرقه ی جدا شده از آنها، در هیچ زمانی تنها به هفت امام معتقد نبودند. ضمناً پیروان این طریقت در هیچ یک از کتب خود(مگر در این اواخر) خود را اسماعیلی نمی خوانند، بلکه خود را پیروان دعوت هادیه(اصحاب الدعوه الهادیه) و یا پیروان طریقت حقه می خوانند(رجوع شود به کتب الافتخار ابویعقوب سجستانی و رسائل حمیدالدین کرمانی و روضه التسلیم خواجه نصیرالدین طوسی).

۲- در مورد عبدالله قداح هیچ یک از مورخین و بزرگان شیعه، مانند نوبختی، قمی و حتی مورخین اولیه ی سنی مانند طبری که تقریباً همزمان با این وقایع بودند، اشاره ای به میمون قداح و پسرش عبدالله در رابطه با طریقت شیعه ی امامی اسماعیلی ننموده اند. این شایعات اولین بار توسط یکی از نویسندگان دربار خلیفه ی عباسی به نام «ابن رزام» در کتابی که حدود سالهای(340 هـ .ق) نوشت و برای مبارزه ی تبلیغی علیه ائمه ی فاطمی و طریقت شیعه ی امامی اسماعیلی، که در آن سالها بسیار فعال شده و در مناطق مختلف اسلام دست به تبلیغ و تشکیل حکومت و مبارزه بر علیه ظلم و فساد عباسیان زده بود، عنوان گردید. بعداَ همین کتاب مورد استفاده و مأخذ کتاب دیگری شد که توسط جانشین ابن رزام و نویسنده ی دیگر خلیفه ی عباسی به نام «اخومحسن» تألیف گردید. این دو سعی کردند با شایعات و اتهامات بی اساس به ستون اصلی اعتقادی طریقت شیعه ی امامی اسماعیلی حمله کنند و این طور وانمود نمایند که، این طریقت هیچگونه وابستگی به اهل بیت رسول خدا ندارند. تمام تهمت ها و شایعات نویسندگان بعدی اکثراَ بر اساس نوشته های این دو نویسنده ی حقوق بگیر خلفای عباسی است. در حالیکه نویسندگان محقق مانند ابن اثیر، مقریزی، ابن خلدون این مسئله را رد کردند و محققینی مانند علامه قزوینی، لوئی ماسیون و ایوانف و دکتر دفتری مشخص نمودند، که میمون بن الاسود القداح یکی از اهالی مکه بوده و از موالی بنو مخزوم و از داعیان زمان حضرت امام محمد باقر(ع) می باشد، و حتی متصدی اموال آن حضرت در مکه بوده و فرزندش عبدالله هم از داعیان حضرت امام جعفر صادق(ع) و از حجتان حضرت محمد بن اسماعیل(ع) بوده که در نیمه ی دوم قرن دوم هجری قمری به احتمال زیاد قبل از وفات حضرت محمد بن اسماعل(ع) وفات یافته است. حال چطور است همین شخص حدود صد سال بعد از وفاتش در مرکز فعالیت های طریقت شیعه ی امامی اسماعیلی قرار بگیرد و هدایت کامل آن را عهده دار گردد؟ عبدالله که ریاست طریقت شیعه ی امامی اسماعیلی را در آن سالها به عهده داشت و مرکز آن در سلمیه در نزدیکی شهر حلب در سوریه ی کنونی بوده پسر بزرگ حضرت محمد بن اسماعل(ع) می باشد، که چون مولانا محمد بن اسماعیل کُنیه میمون داشته(همانطور که کُنیه ی حضرت اسماعیل مبارک بوده) به نام «عبدالله بن میمون» نامیده می شده(رجوع شود به یادداشت های علامه قزوینی و بخصوص به کتاب دکتر دفتری به نام اسماعیلیه، تاریخ و عقاید آن که بسیار در این مورد جامع است).

۳- ذکر نسبت تهمت بسیار ناروا و دور از حقیقت شرب شراب به ساحت مقدس حضرت اسماعیل(ع) به دور از یک تحقیق علمی و بیطرفانه است. این تهمت ها را خلفای عباسی و نویسندگان جیره خوار آنها به منظور بد نام نمودن این طریقت عنوان نمودند. ذکر اکاذیب و تهمت های ناروای آنها بعد از قرن ها در یک کتاب تحقیقی حتی به عنوان نقل قول از آنها همصدا شدن با آنهاست. مولانا اسماعیل پسر بزرگ حضرت امام جعفر صادق(ع) است که در خاندان عصمت و طهارت زیر نظر مستقیم و تحت تعلیم آن امام بزرگ تربیت یافته و در زهد و ورع و تقوی شهره بود، و بعد از رحلتش حضرت امام جعفر صادق(ع) پای برهنه سه فرسنگ به دنبال جنازه ی او راه رفت و اشک ریخت و عزاداری نمود و جنازه ی حضرت اسماعیل(ع) روی دوش مردم مدینه در حالیکه تمامی مردم شهر آن را تشیع می کردند، به قبرستان بقیع آورده شد و در کنار قبور مبارک اجداد طاهرش به خاک سپرده شد. آیا چنین فرزندی از چنین پدری، که معلم و مربی او بوده است، بر خلاف حکم خدا و سنت جدش رسول خدا(ص) رفتار می کند؟

۴- طریقت شیعه ی امامی اسماعیلی بیشتر خود را با نامهای پیروان دعوت هادیه، اهل حق، اصحاب تأویل، فاطمی، باطنی، تأییدی، تعلیمی خوانده اند(رجوع شود به نوشته های حمیدالدین کرمانی، موید شیرازی، ناصرخسرو و خواجه نصیر طوسی).

۵- مسئله ی بداء، که بعداً توسط مخالفان طریقت شیعه امامی اسماعیلی عنوان گردید، در مورد امامت حضرت اسماعیل(ع) است و موضوع بسیار پیچیده و غامضی است مه مسائل لاینحلی را در مورد علم الهی و یا علم امام موجب می شود.

۶- در طریقت شیعه ی امامی اسماعیلی تمام ائمه قائم هستند؛ ولی مسئله قائم قیامت موضوع دیگریست.

۷- اگر حضرت محمد بن اسماعیل(ع) و فرزندانش دعوی امامت نداشتند، چرا آن همه مبلغ به اطراف و اکناف جهان اسلام می فرستادند. در زمان فرزندان حضرت محمد بن اسماعیل(ع) و حتی قبل از حرکت مولانا عبیدالله المهدی به طرف شمال آفریقا و تأسیس حکومت ائمه ی فاطمی در آنجا، بحرین و یمن و مولتان به تصرف شیعیان امامی اسماعیلی درآمد و حکومت شیعه در آنجا بر پا گردیده بود(رجوع شود به کتاب دفتری«اسماعیلیه،تاریخ و عقاید آن»، و مقدسی که درباره ی مولتان نوشته).

۸- در مورد رقابت شیعیان امامی اسماعیلی و اثنی عشری، این موضوع بر اساس کدام مدرک تاریخی نوشته شده است؟ تا آنجا که من اطلاع دارم نه توسط ائمه ی اثنی عشر و نه ائمه ی اسماعیلی هیچ گونه صحبت یا حدیث و یا نوشته ای که دال بر چنین رقابتی باشد وجود ندارد. در كتب شيعيان اسماعيلي بخصوص احترام زيادي براي ائمه ي اثني عشر قائل شده اند و همگي آنها را ائمه ي مستودع خود محسوب مي نمايند. در احاديث ائمه ي اثني عشر و همچنين در كتب اوليه ي علماي اثني عشري هم هيچگونه مدركي كه دال بر رقابت اين دو طريقت باشد، تا آنجا كه من اطلاع دارم، وجود ندارد. برعكس، در هر جا كه شيعيان امامي اسماعيلي حكومت تشكيل مي دادند، همكاري بسيار نزديك با شيعيان امامي اثني عشري داشتند.

۹- ابوعبدالله شيعي از جمله داعياني است كه زير نظر ابوالفرج بن حوشب معروف به منصوراليمن تربيت شده و اصلاَ يمني است و هيچوقت در مصر قيام ننمود. او به دستور منصوراليمن، كه حجت زمان بود، براي تبليغ به شمال آفريقا رفت و بربر هاي كتامه را شيعه ي اسماعيلي نمود و شهر قيروان(تونس فعلي) را از دست خاندان اغالبه، كه در آنجا حكومت مستقلي داشتند، بدر آورد و بعد به سلجماسيه حمله برد و مولانا عبيدالله المهدي(ع) را آزاد ساخت. مولانا عبيدالله المهدي(ع) در قيروان اولين حكومت شيعه را ايجاد نمود، كه بعد ها در زمان فرزندانش بيش از دوسوم ممالك اسلامي را به زير كنترل خود درآورد و امپراطوري شيعيان امامي اسماعيلي را به وجود آورد، كه در مساجد آن اذن شيعه و نماز شيعه اقامه گرديد و احكام حكومتي و قضاء بر اساس فقه شيعه و احاديث اهل بيت رسول خدا اجراء شد.مصر در زمان مولانا معز در سال(358هـ .ق) به تصرف شيعيان امامي اسماعيلي درآمد و نه توسط ابوعبدالله شيعي.

۱۰- خاندان آل مسافر همگي اسماعيلي بودند و حتي سكه هايي هم كه از آن به دست آمده دليل بر اسماعيلي بودن آنهاست.

۱۱- شروع دعوت طريقت شيعه ي امامي اسماعيلي، به صورت طريقتي مجزا از فرق كيسانيه، زيدي و اثني عشري، درست بعد از رحلت مولانا جعفر صادق(ع) انجام گرفت و بسياري از افراد كه قبل از رحلت آن حضرت از پيروان او بودند، بخشي از اين طريقت را تشكيل دادند.

۱۲- ناصرخسرو قبل از رفتن به مصر اسماعيلي شده بود. خط سير سفرش و نحوه ي برخوردش با حكماي زمان اشاره بر اسماعيلي بودن او مي كند. او مستقيماً به طرف ممالكي مي رفت كه تحت تصرف امپراطوري شيعيان امامي اسماعيلي بود. اگر او اسماعيلي نبود، چرا بعد از انجام مراسم حج به مركز دارالتبليغ شيعيان امامي اسماعيلي رفت؟ آن هم ناصرخسرو كه در دربار محمود و مسعود غزنوي بزرگ شده، و رفتار محمود و پسرش را با شيعيان اسماعيلي ديده بود و واقعه ي بر دار كردن حسنك وزير به خاطر رفتن به مصر را در ياد داشت و كاملاَ از خطرات رفتن به قاهره آگاه بود. در ثاني، اگر او قبلاَ شيعه ي امامي اسماعيلي نشده بود، نمي توانست بعد از ورود به مصر تحت تعليم حجت و رئيس داعيان زمان‌ »مؤيد شيرازي» قرار بگيرد. بلكه بنابر سنت و سلسله ي مراتب دعوت، اول مي بايست مستجيب و بعد مأذون و بعد به مقام داعي برسد، سپس با تأييد و راهنمايي داعي منطقه ي خود تحت تعليم حجت قرار بگيرد. بنابراين به طور حتم، ناصرخسرو قبل از حركت از ماوراء النهر داراي حداقل مقام مأذوني بوده. بخصوص كه در حدود سالهاي(636هـ .ق) با ضعيف شدن دولت غزنوي و آغاز حملات تركان سلجوقي، داعيان اسماعيلي از آشفتگي اوضاع استفاده نموده دست به تبليغات وسيعي در نشر عقايد زدند و ناصرخسرو با شهرت علمي و روح سركشي كه داشت، نمي توانست از نظر داعيان اسماعيلي مخفي بماند. ناصرخسرو قبلاَ هم سفري به مولتان، مركز شيعيان امامي اسماعيلي سند، نمود و به طور حتم با افكار و عقايد اين طريقت آشنا شده بود. سفر او هم به مكه و قاهره بنابر دستور داعي منطقه انجام گرفته ، درست مانند سفر حسن صباح به مصر بنا به دستور عبدالملك عطاش.

۱۳- ناصرخسرو پس از بازگشت از مصر به نشر دعوت پرداخت، و چون به خاطر تعصب و دشمني بلخيان ديگر نمي توانست در بلخ باقي بماند، از اين رو به مازندران كه پيروان طريقت شيعه امامي اسماعيلي زياد بودند رفت و گروهي را هم اسماعيلي نمود، كه ساليان بعد هم به نام ناصريه ناميده مي شدند. سپس به ري و از آنجا به يمگان در منطقه ي بدخشان رفت. بدخشان  و مناطق اطراف آن اكثراَ پيروان طريقت شيعه امامي اسماعيلي بودند، و حتي امير بدخشان خود اسماعيلي بود. ناصرخسرو يمگان را مركز دعوت قرار داد و شاگردان و داعيان زيادي تربيت نمود و به اطراف و اكناف فرستاد، و تا چين مردم زيادي را از پيروان اين طريقت نمود، كه تا به امروز بر همين طريقت باقي هستند.بنابراين، بر خلاف مشهور، ناصرخسرو نه غارنشين بود، كه به خوردن آب و ريشه ي گياه قناعت كند، و نه تنها و بي كس. بلكه يمگان و بدخشان را تبديل به مركز عمده ي دعوت طريقت اسماعيلي براي ماوراءالنهر و خراسان بزرگ و هند نمود و خود به عنوان«حجت» كه از بالاترين مقام هاي ديني سلسله ي مراتب طريقت شيعه ي امامي اسماعيلي است، رياست كل اسماعيليان اين مناطق را عهده دار بود و از تمام خراسان، افغانستان، ماوراءالنهر، فلات پامير، هند، ري و مازندران پيروان طريقت شيعه ي امامي اسماعيلي به ديدنش مي آمدند و از او راهنمايي و ارشاد و كسب دستور مي نمودند.

۱۴- ناصرخسرو به احتمال قريب به يقين چندين سال قبل از وفات مولانا مستنصر بالله، يعني حدود سالهاي(481_479 هـ.ق) در گذشت. بنابراين در زمان حيات او اصلاَ مسئله ي جانشيني مولانا مستنصر بالله مطرح نبود، تا بتوان گفت كه او نزاري و يا مستعلوي است. ناصرخسرو از داعيان و حجتان مولانا مستنصربالله است و قبل از مسئله ي جدايي نزاريه و مستعلويه در گذشت. ولي بعد از وفات او پيروان و سازمان تشكيلاتي او تحت كنترل و هدايت حجت بعد از او، يعني حسن صباح، كه حجت زمان بود، قرار گرفت و اين مطابق با سلسه ي مراتب ديني طريقت شيعه ي امامي اسماعيلي است.

۱۵- دليل اينكه در صفحه 67 متن اين كتاب ذكر گرديده، احمد بن عبدالملك بن عطاش از پيروان امامت مستعلي بود و از جمله مستعلويان است چيست؟ در حاليكه پدرش در الموت نزد حسن صباح مي زيست و خودش در اصفهان بر طبق دستورات الموت رفتار مي كرد و شاهدژ را ساليان دراز تحت تصرف داشت و در اين راه جان خود را از دست داد.

۱۶- طريقت شيعه ي امامي اسماعيلي يك گروه سياسي با اهداف معين سياسي نيست، بلكه يك مذهب الهي است كه بر طبق آيات قرآن مجيد و سنت رسول اكرم(ص) و ائمه ي هدي(ع) تنظيم يافته. قيام پيروان اين طريقت بر ضد ظلم و جور و كفر زمان، جزيي از تعاليم مذهبي آنهاست؛ نه اينكه اين مذهب يك مذهب سياسي باشد. چنانچه هر زمان كه اين امكان را داشتند كه بدون قيام سياسي در اشاعه و تعبيت از مذهب خود آزاد باشند، هرگز به قيام و مبارزه ي سياسي متوسل نشدند.

۱۷- در زمان بازگشت حسن صباح به ايران، هنوز مسئله ي اختلاف در مورد جانشيني مولانا مستنصر(ع) به وجود نيامده بود. اين موضوع حدوداَ هفده سال بعد اتفاق افتاده عطاء ملك جويني و خواجه رشيدالدين فضل الله مسئله را درست گزارش نكردند. همانطور كه در نقل از كتاب «بابا سيدنا» كه بنا به گفته ي آنها شرح حال حسن صباح به قلم خودش است، مي گويند حسن هفده ماه در مصر بود ولي مولانا را ملاقات نكرد و چندين خط پايين تر مي گويند حسن گفت از مولانا شنيدم گفت نزار جانشين من است، كه با هم تناقض دارد.

حسن صباح در بازگشت از طرف مولانا مستنصربالله(ع) مأمور سازماندهي پيروان طريقت شيعه ي امامي اسماعيلي بود، كه در آن زمان تعدادشان هر روز بيشتر مي شد. با وجودي كه دولت سلجوقيان در آن زمان در اوج قدرت خود بود، با اطلاعاتي كه حسن از درون دستگاه اداري و سياسي سلجوقيان به دست آورده بود، به خوبي مي دانست كه اين سازمان عظيم در حال فروپاشي است و با مرگ ملكشاه درهم خواهد ريخت و جانشينان ملكشاه قادر به ادراه ي چنين امپراتوري بزرگي نخواهند بود. لذا براي بهره گيري هر چه تمامتر از موفقيت هاي كه در آينده پيش مي آمد مأمور سازماندهي و ايجاد سلسله مراتب منظم در ميان پيروان طريقت شيعه ي امامي اسماعيلي در ايران و ماوراء النهر شد. اين موضوع اساس مأموريت و وظيفه ي حسن صباح را تشكيل مي داد. مسئله ي جانشيني مولانا نزار موضوعي است كه بعداَ در حين انجام اين مأموريت پيش آمده و حسن صباح هم درست بر اساس سنت و اصول اعتقادي اين طريقت عمل نمود و در مقابل اين مسئله واكنش نشان داد. در واكنش او هيچگونه اهداف و اغراض سياسي مطرح نبود.

۱۸- در موقع بازگشت حسن صباح، مولانا مستنصر زنده بود و حدود هفده سال بعد يعني پنج سال بعد از برپايي الموت رحلت نمود. بنابراين مسئله ي امام نزار به عنوان امام مستور اصلاَ مطرح نبود. حسن صباح هم طبق سنت طريقت شيعه ي امامي اسماعيلي نمي توانست در حاليكه مولانا مستنصر هنوز زنده بود، براي مولانا نزار دعوت كند و خود را نايب خاص او معرفي نمايد.

۱۹- بر اساس اعتقادات طريقت شيعه ي امامي اسماعيلي، مولانا نزار در مصر به شهادت رسيد و پسرش مولانا هادي به دهي نزديك الموت آورده شد و به صورت مستور در آنجا زندگي نمود.

۲۰- مولانا حسن دوم فرزند محمد پسر كيا بزرگ اميد نيست. اگر رسيدن به مقام امامت تا اين حد ساده بود افراد ديگري قبل از مولانا حسن مي توانستند چنين ادعاي نمايند. با توجه به اينكه اولاَ الموت مكان كوچكي بود و جمعيت زيادي نداشت كه كسي از احوال يك ديگر خبر نداشته باشد و نداند كه مولانا حسن فرزند محمد بن كيا بزرگ اميد است يا خير. ثانياَ الموت مركز داعيان و دانشمندان بزرگ اين طريقت بود و قانع كردن آنها به اينكه فرزند محمد بن كيا بزرگ اميد همان امام طريقت و از نسل حضرت علي(ع) و حضرت فاطمه زهرا(س) است، كار ساده و آسان و ممكن نبود. مولانا حسن در زمان حيات خود محمد بسيار مورد توجه پيروان اين طريقت بود و همه به او متوجه بودند و در الموت كوچك، كه همه بر احوال همديگر آگاه بودند، چطور پسر محمد بعد از جانشيني او مي توانست بگويد من پسر او نيستم و از نسل اهل بيت رسول خدا هستم و مردم الموت و تمامي مناطق اسماعيلي نشين از كناره هاي درياي مديترانه تا مرز چين بدون هيچ اشكالي قبول كنند و هيچ مقاومتي ننمايند. آنها كه در برابر لشگريان سلجوقي چنين مقاومت مي كردند چطور در مقابل مسئله اي به اين مهمي كه اساس اعتقاداتشان را تشكيل مي داد و حدود هشتاد سال قبل از آن باعث ايجاد بزرگترين انشقاق در ميان امت شيعه ي امامي اسماعيلي شده بود‌، به سادگي تسليم شوند. مسئله ي امامت مسئله كوچكي نبود كه بشود به سادگي از آن گذشت. حسن صباح با خطر از دست دادن ارتباطش با مصر و منزوي شدن در ميان دريايي از دشمنان حاضر به مصالحه بر سر اين موضوع نشد. چطور ممكن بود جانشينان و پيروان او به سادگي شخصي را كه از خاندان امامت نباشد و پسر محمد بن بزرگ اميد بوده باشد را به امامت خود قبول كنند بدون هيچگونه اعتراض يا انشقاقي؟

۲۱- قيامت در طريقت شيعه ي امامي اسماعيلي داراي معناي خاصي و داراي دو معني است. يكي قيامت كبري كه در قرآن كريم وصف و بدان اشاره شده است و در آخرالزمان تاريخ اتفاق مي افتد، و پايان تاريخ و جهان خلقت است و از جمله اعتقادات اساسي پيروان طريقت شيعه ي امامي اسماعياي است، كه هيچگونه شك و شبهه اي در آن نيست. قبل از اين قيامت كبري هم قائم قيامت طبق احاديثي كه از رسول(ص) و ائمه هدي(ع) روايت شده، خواهد آمد و جهان را پر از عدل و داد خواهد نمود.  دوم قيامت معنوي كه به معني كشف است‌ «قيامت روز است و مُحق آفتاب» و كسي رستگار است كه اين قيامت خود را در اين جهان بر پا دارد. هر مؤمن شيعه ي اسماعيلي بايد قيامت خود را بر پا كند و بدان برسد. يعني در زندگي اين جهاني به مرحله كشف و منزلگاه وحدت نايل شود و اين مقصد و مقصود اصلي از تكامل معنوي انسان است. اين موضوع با اين جمله بسيار تفاوت دارد كه گفته شود‌‌ »به عقيده ي اسماعيليان قيامت در همين دنيا است».(رجوع شود به كشف المحجوب ابويعقوب سجستاني، وجه دين و خوان الاخوان ناصرخسرو، دعائم الاسلام و تأويل دعائم قاضي نعمان و روضه التسليم خواجه نصير).

۲۲- مولانا علي ذكره السلام به هيچ وجه مراسم و فرايض ديني را از گردن پيروان اين طريقت ساقط ننمود. عيد قيامت او اعلان رسيدن گروه زيادي از پيروان طريقت به مرحله ي كشف يا قيامت، و بيان اصول قيامت همان اساس عرفان و معنويت طريقت شيعه ي امامي اسماعيلي به صورت آشكار و واضح است. اين به هيچ وجه به معني ساقط شدن يا رعايت نكردن اصول و موازين شريعت و فرايض مذهبي نبود(رجوع شود به روضه التسليم و دو مكتوب از عبدالكريم شهرستاني).

۲۳- در هيچ زماني طريقت شيعيان اسماعيلي قيامت موعود در قرآن را، يعني قيامت آخرالزمان تاريخ را، به معني قيام امام قائم تفسير و توجيه نكردند، بلكه آنچه مورد تفسير و تأويل پيروان اين طريقت قرار گرفته قيامت به معني كشف است. و در اين معني قائم داراي نقش بسيار اساسي و مهمي است و چون آفتاب است كه روشنايي روز كه باعث كشف اشياء پيرامون ما مي گردد، از او نشأت مي يابد: «قيامت روز است و مُحق آفتاب».همچنين در مورد احكام اسلامي تأويل باطني آنها به هيچ وجه به معني رد و يا انكار واجبات شرعيه نمي باشد. آنچه آنها معتقد بودند اين است كه، آيات قرآن و احكام دين علاوه بر جنبه ي ظاهري كه بايد رعايت گردد، داراي معاني باطني هم هستند كه شخص مؤمن بايد حتماَ اين معاني را درك كند و ازآن آگاه شود و ميزان رستگاري شخص مؤمن بستگي به ميزان درك و آگاهي او از اين معاني باطني دارد. به همين دليل است كه قاضي نعمان حجت بزرگ اين طريقت، كه با چهار تن از ائمه اين طريقت همزمان است به دستور مولانا معز اول كتاب دعائم الاسلام را، كه توضيح اركان شريعت است، مي نويسد و بعد كتاب تأويل دعائم را كه توضيح معاني باطني آنها است. و همچنين ناصرخسرو در كتاب وجه دين اول ظاهر احكام، كه عمل نمودن به آنها واجب است، شرح مي دهد و بعد تأويل آنها را، كه درك آن جهت رستگاري و رسيدن به سعادت معنوي لازم مي باشد. كتاب خطابات عاليه شهاب الدين حسيني هم كه در حدود يك قرن پيش نوشته شده بر همين روال تنظيم يافته است. خواجه نصيرالدين طوسي در كتاب روضه التسليم مي گويد ما به حكم ظاهر بر ظاهر عمل مي كنيم و به حكم باطن بر باطن.

۲۴- در طريقت شيعيان امامي اسماعيلي قيامت به دو معنا به كار برده شده . يكي قيامت آخر الزمان كه در قرآن مجيد بيان گرديده و پايان تاريخ و جهان خلقت است. دوم به معني باطني يا معنوي كه در اينجا به معني رسيدن به دوران كشف است، يعني تجربه ي دروني وحي الهي كه بر عكس آنچه كه مخالفان و دشمنان اين طريقت القاء نموده اند وظايف و فرايض ديني بيشتري را بر گردن شخص واصل به قيامت مي گذارد، نه آنكه آن را از گردن او ساقط نمايد.

۲۵- بهشت در نظر پيروان طريقت شيعه ي امامي اسماعيلي عبارتست از رسيدن به رستگاري و كمال معنوي و منزلگاه وحدت، كه همانا لقاء الله وعده داده شده در قرآن است و دوزخ عبارت از محروم شدن ازآنست (رجوع شود به ناصرخسرو ديوان، خوان الاخوان و وجه دين، خواجه نصير روضه التسليم، ابويعقوب كشف المحجوب).

۲۶- تقيه در طريقت شيعه ي امامي اسماعيلي به معني مستور بودن امام نيست. دور ستر هم به معني مستور بودن امام نيست. دور ستر و كشف در ارتباط با همديگر مي باشند و از مراتب سلوك معنوي و جهان بيني اين طريقت مي باشد، و ربطي به تقيه ندارد.

۲۷- (در صفحه ي 143 كتاب) مولانا شمس الدين محمد در موقع سقوط الموت طفل خردسال نبود. اسماعيليان ساليان دراز بعد از سقوط الموت قلاع خود را حفظ كردند، و حتي خود الموت را بيست سال بعد از سقوط دوباره بازسازي نمودند و مركز داعي محلي آنجا شد و تا زمان شاه عباس صفوي در اختيار اسماعيليان بود.(رجوع شود به كتاب فرمانروايان گيلان)

۲۸- ائمه طريقت شيعه ي امامي اسماعيلي بعد از الموت مدت دو نسل در آذربايجان اقامت كردند(مولانا شمس الدين محمد و قاسم شاه)، زيرا آن منطقه زير تسلط مغولان نبود و به مراكز اسماعيلي قفقاز و گرجستان نزديك بود. دو نسل هم در شهر بابك كه قله ي شهر بابك در اختيار اسماعيليان آنجا بود(مولانا اسلام شاه و محمد بن اسلام شاه) اقامت داشتند بعد از آن در زمان مستنصربالله دوم به انجدان نزديك اراك آمدند و آنجا را مدت حدود پانصد سال مركز اين طريقت نمودند. مولانا نزار در كُهك قم بود(كه ملاصدرا حكيم بزرگ در همين كُهك در مركز امامت نشين اسماعيليان مدت پانزده سال بسر برد، و كتاب معروف خود اسفار را در آنجا تأليف نمود). مدتي هم ائمه اسماعيليه حكومت و فرمانروايي كرمان را دارا بودند. مقابر آنها در همه ي اين مكانها موجود است.

۲۹- صفحه ي 147 اين كتاب در ليست ائمه اسماعيلي اشتباهاتي وجود دارد كه نياز به تصحيح دارد. در ترتيب همسران آقاخان سوم هم اشتباهاتي موجود است.

۳۰- از صفحه ي 163 كتاب به بعد (فلسفه ي ديني و عقايد كلامي) اين توضيحات داده مي شود:

طريقت شيعه ي امامي اسماعيلي توجه به دنيا و بهره گيري و لذت بردن از آن را مطلوب نظر نداشته و ندارد، بلكه طريقت رستگاري معنوي و رسيدن به سر منزل مقصود، كه همان جهان وحدت است، مي باشد. آنها دنيا را مطرود مي شمارند. تمامي كتب بزرگان اين طريقت بخصوص اشعار آنها در مورد دوري از دنيا و دنيا طلبي و پرهيز از آن است. البته آنها كار و كوشش در اين جهان را وظيفه ي ديني خود محسوب مي كردند، نه براي لذت بردن از دنيا بلكه براي پيشبرد بهبود امر جهان. جهان خلقت و دنيا در عرفان اين طريقت با هم تفاوت داشته و دو مقوله جدا از هم مي باشند.

۳۱- در صفحه ي 163 اين كتاب ذكر گرديده «كه در حقيقت مسير فكري اسماعيلي، بيشتر جنبه ي صوري و دنيايي و حياتي دارد تا اينكه روحاني و عرفاني و اخروي.» اين موضوع كاملاَ ضد تفكر باطني و تأويلي و قيامتي طريقت شيعه ي امامي اسماعيلي است، و به هيچ وجه صحيح نمي باشند، طريقت شيعه ي امامي اسماعيلي اصولاَ طريقت قيامت است يعني طريقت باطني و عرفاني و روحاني و اصلاَ به همين اسامي هم ناميده شده است.

۳۲- وصي و امام و قائم قيامت در اين طريقت هر كدام داراي معاني خاصي است و با هم كمي تفاوت دارند، هر وصي امام است ولي هر امامي وصي نيست؛ قائم قيامت امام است ولي هر امامي قائم قيامت نيست. اينها هر كدام مقام خود را دارا هستند و با هم تفاوت هايي دارند. همينطور در مورد ناطق و اساس.

۳۳- در صفحه ي 164 كتاب : ادوار هفتگانه ي اسماعيلي به هيچ وجه تكرار و مشابه يكديگر نيستند. بلكه ادوار تكاملي مي باشند و هيچگونه شباهتي با افكار زرتشتي و مانوي ندارند.

۳۴- صفحه ي 165 كتاب : هفت ركن شريعت مربوط به خواجه نصير الدين طوسي نيست، بلكه بر اساس حديثي از حضرت امام محمد باقر(ع) و كتاب دعائم الاسلام كه حدود سي سال قبل ازخواجه نصير نوشته شده، بر اساس همين هفت ركن شريعت تأليف گرديده.

۳۵- صفحه ي 169 كتاب : فلسفه ي آفرينش و فلسفه ي تاريخ طريقت شيعه ي امامي اسماعيلي ريشه در قرآن كريم و احاديث نبوي و ائمه ي هدي دارد، نه در فلسفه ي غرب و يونانيان. مسئله ي صدور كثرت از وحدت مسئله ي است كه در عرفان هندي و زرتشتي هم بوده و خاص نو افلاطونيان نمي باشد.

۳۶- صفحه ي 171 كتاب : اگر وظيفه ي حضرت محمد بن اسماعيل وظيفه ي ناطق بود، او هم مي بايد شريعت ناطق قبل از خود را خاتمه دهد و شريعت جديدي را اعلام نمايد؛ در صورتيكه چنين اتفاقي واقع نشد و در طريقت شيعه ي امامي اسماعيلي چنين نقشي براي او قائل نيستند. زيرا در اين طريقت همانند ساير فرق اسلامي مسئله ي خاتميت حضرت محمد(ص) از جمله اصول اعتقادات مي باشد. حضرت محمد بن اسماعيل(ع) از نظر پيروان اين طريقت امام مستقر مي باشد.

۳۷- صفحه ي 184 كتاب : تأويل به معني بازگشت به اصل مي باشد و در طريقت شيعه ي امامي اسماعيلي تأويل و معاني باطني خلاف و ضد ظاهر نمي باشند بلكه معني، اصل و بُن ظاهر مي باشند.

ظاهر تجلي باطن و باطن معني ظاهر است. ظاهر علامت است به سوي باطن نه ضد آن. بنابراين، ظاهر همانقدر اهميت دارد كه باطن. بدون ظاهر باطن دست نايافتني است و بدون باطن ظاهر بي معني و عبث است . هر دو لازم و ملزوم همديگرند.

۳۸- صفحه ي 190 كتاب : پيروان اين طريقت عقاب و ثواب (دوزخ و بهشت) را در اين دنيا نمي دانند، بلكه درست مطابق آيات قرآن مجيد بدان معتقد مي باشند. در نظر پيروان اين طريقت بهشت آگاهي و شناخت و معرفت و بنابراين عين عقل است، نه زندگاني پر از آسايش و لذات مادي و جسماني قابل درك از طريق حواس. اگر غير از اين اعتقاد داشتند و خوشي هاي دنيوي را بهشت مي دانستند، چرا اين همه در راه حقيقت دين و صراط مستقيم الهي مبارزه مي كردند و در اين راه سختي ها ي طاقت فرساي زندگي را تحمل مي نمودند؟ اصلاَ نحوه ي زندگي آنها در قلاع به هيچ وجه زندگي پر از آسايش و رفاه نبود، بلكه زندگي اي بود زاهدانه همراه با كار و كوشش بسيار. پيروان اين طريقت به معاد و زندگي اخروي معتقد هستند و تاريخ اين طريقت بهترين دليل بر اين مدعاست.اگر لذات و خوشيهاي بهشت و عذابهاي جهنم با حواس جسماني و در زندگي دنيوي درك مي شد، پس زندگي ناصرخسرو و حسن صباح و ابويعقوب سجستاني و كليه ي حجتان و داعيان و فدائيان و پيروان اين طريقت در جهنم بود و دشمنان آنها مانند يزيد و معاويه، هارون الرشيد و ملكشاه و نظام الملك و چنگيز خان مغول و تيمور لنگ در بهشت.مبارزات و از خود گذشتگي ها و فداكاري هاي آنها در راه اعتقادشان، وجود فدائيان و كلاَ نحوه ي زندگي و بينش ديني آنها همگي خلاف اين تهمت و ادعاي كذب را ثابت مي كند. اين تهمت و دروغي است كه دشمنان اين طريقت به آن وارد كردند، و هيچگونه اساس و پايه اي از نظر اعتقادي در ميان پيروان اين طريقت ندارد. كتب ديني طريقت بهترين دليل بر كذب بودن اين مدعاست (رجوع شود به دعائم الاسلام، وجه دين، كشف المحجوب، خوان الاخوان، ديوان ناصر خسرو،تاريخ فلسفه ي اسلام تأليف كربن).

۳۹- صفحه ي 191 كتاب : طرز زندگي خود ناصرخسرو و تمام ديوان شعر آن حكيم بزرگ و فرزانه پر است از بي اعتنايي به دنيا و خوار شمردن آن. چطور ممكن است از نظر حكيم ناصرخسرو (كه خود معتقد به معاد روحاني است) درك لذت فقط لذات جسماني قابل درك از طريق حواس باشد. اين مسئله كاملاَ خلاف اعتقادات و طرز زندگي آن حكيم فرزانه است.

۴۰- صفحه ي 193 كتاب : در اينجا يك معني كاملاَ باطني طريقت، كه عبارت است از اينكه هر حدي از حدود دين براي حد پايين تر از خود در حكم بهشت آن است (چون بهشت يعني عقل و كمال معنوي و معرفت). زيرا شخص زا به كمال معنوي و رستگاري نزديكتر مي كند، بنابراين مانند معاد براي حد پايين تر است. اين موضوع عرفاني براي اين ادعا به كار برده شده كه در اين طريقت قيامت در اين دنيا و بهشت و دوزخ درهمين دنياست.

۴۱- صفحه ي 194 كتاب : ذات الهي عقل كل نيست بلكه عقل كل مخلوق خداوند و صادره از امر باري است‌(رجوع شود به زادالمسافرين ناصرخسرو).

۴۲- پيروان اي طريقت تناسخ را به شدت رد كردند و به هيچ وجه به تناسخ اعتقاد ندارند. وقتي ابويعقوب سجستاني چنين اشتباهي كرد پس از متوجه شدن فوراَ آن را اصلاح نمود. (رجوع شود به خوان الاخوان ناصر خسرو).

۴۳- صفحه ي 197 كتاب : مسئله تعليم جزو اصول اين طريقت است و مبتكر آن حسن صباح نيست. همين مسئله را ناصر خسرو و ساير حجتان و داعيان قبل از حسن صباح هم مورد بحث و بررسي قرار داده اند.

۴۴-صفحه ي 209 كتاب : معني تأويل در طريقت شيعه ي امامي اسماعيلي به هيچ وجه به معني مخالف و ضد يا تنزيل نمي باشد. بلكه تأويل يعني درك معني و اساس كه ظاهر بر پايه ي آن بنا گرديده يعني آن معنايي كه ظاهر نمود آن است. مسئله ي تأويل با مسئله ي وحي به عنوان كلام خدا يا خلقت جهان به عنوان تجلي امر«كُن» مرتبط است. وحي به عنوان كلام خدا و خلقت به صورت تجلي مسئله اصل يا خاستگاه را به وجود مي آورد كه ايم مسئله سرانجام به مسئله ي تأويل برمي گردد.