« خــوجه  بدعت نو »

« آنان كه دين خويش را ببازي گرفتند و زندگاني دنيا آنها را مغرور و غافل كرد. پس امروز ما هم آنها را فراموش مي كنيم. همچنانكه آنها ديداراين روز را فراموش كردند و آيات ما را انكار نمودند. »[ ۷/ ۵۱]

اشاره؛ مسلمانان شيعه اسماعيلي در طول تاريخ پرافتخار خود كه همچون نگيني پرشكوه بر تاريخ بشريت مي درخشد، متأسفانه با كج روي ها و بدعت گذاري گروه هايي همچون قرامطه، دروزيه و خوجه روبرو بودند. كه براي رسيدن به اهداف خود كه همانا دنيا و دنياپرستي است تظاهر به پيروي از اين طريقت حقه نمودند و سعي كردند كه با استفاده از پيروان جاهل و ناآگاه بدعت و انحرافاتي در اين طريقت الهي به وجود آورند و سالكان آن را بسوي دنياپرستي، خرافه پرستي، مال اندوزي، مصلحت انديشي، قدرت طلبي و بريدن از صراط مستقيم الهی تشويق نمايند.

از اين جاست كه ضرورت تحقيقي جامع و گسترده دربارۀ تاريخ خوجه ها ( كه شيعيان اسماعيلي را در دو قرن گذشته قرباني انحرافات و دنيا طلبي خود ساختند)، عقايد غلوآميز و خرافي آنها ( همچون الوهيت و دادن صفات خدايي به ائمه، حلول، تناسخ، رجعت، اسقاط احكام شريعت همچون نماز، روزه، حج و طهارت)، معرفي عقايد شيعيان اسماعيلي خالص به دور از عقايد خرافي خوجه ها، درگيري و مخالفت ائمه اين طريقت با خوجه ها، بخوبی روشن مي گردد. البته چنين تحقيقي فرصت و امكاناتی به مراتب بيش از گنجايش اين مقاله را مي طلبد. مقاله حاضر، در حد توان سعی دارد گوشه هايی از آنچه ياد شد، را بررسي و نشان دهد كه، خوجه ها طريقت شيعه اسماعيلي را نه به عنوان يك طريقت مذهبی، بلكه به عنوان وسيله اي براي رسيدن به منافع دنيوی خود در نظر گرفته و قصد نابودي آن را به عنوان يك طريقت مذهبی و راه رستگاري دارند.

خوجه؛ عنوان و لقبي براي گروهي از شيعيان اسماعيلي نزاري، كه خاستگاه آنان: هند، پاكستان و كشمير بوده و اكنون بيشتر آنان در كشورهاي شرق افريقا، همچون: اوگاندا، تانزانيا و كنيا، همچنين در اروپا و آمريكاي شمالي بخصوص در بريتانيا، كانادا و ايالات متحده آمريكا سكونت دارند. آنها ظاهراً خود را مسلمان شيعه اسماعيلي مي نامند، در حالي كه از تركيب عقايد، هندو – اسلام آئين جديدي جدا از اسلام را پايه ريزي نمودند. با ائمه اين طريقت درگيريهاي بسياري پيدا كردند.

نامگذاري؛ بنابر روايت شفاهي شيعيان اسماعيلي ايران، در زمان امامت مولانا نزار ( ۱۰۹۰ – ۱۱۳۴)، گروهي از شيعيان اسماعيلي گجرات هند؛ براي ديدار شاه نزاربه كهك سفر كردند و در آنجا ساكن شدند، مولانا نزار به اين گروه از شيعيان اسماعيلي هند كه از طبقه پست هندوستان بودند، عنوان و لقب « خواجه » به معناي آقا، سرور را بخشيد. درستي روايت شيعيان اسماعيلي را، وجود سنگ قبرهايي به خط گجراتي كه تاريخ سنگ نبشته هاي آنها به دوره امامت شاه نزار مربوط مي شود، همچنين وجود افرادي سياه چهره در ميان ساكنان كهك كه اصليت خود را گجراتي مي دانند؛ و از  طرف ديگر نبودن اسناد و مدارك تاريخي در اين مورد جز گنان ها، كه بنابر نوشته دكتر فرهاد دفتري « گنان ها از لحاظ زماني ناهمساز و از لحاظ ماهيت افسانه اي مي باشد؛ از اين رو قابل استناد نيستند » را تأييد مي كند.      

پيشينه تاريخي؛ بنابرروايات خوجه ها كه عمدتاً در« گنان ها » ( يعني ادبيات ديني خوجه ها، كه بيشتر به صورت شعر سروده شده است )، انعكاس يافته است. « ستگور نور» نخستين پير يا داعي بود كه در سال 561 قمري از طرف حسن علي ذكره السلام ( ۵۵۷ – ۵۶۱ ) براي تبليغ كيش اسماعيليه از الموت به هند فرستاده شد. بر مزار ستگورنور در گجرات – در كمال تعجب سال ۴۸۷ قمري ثبت شده است. در تاريخي كه متولي اين مقبره، كه از بازماندگان پير است نوشته و ادعا نموده، كه ستگورنور در واقع محمدبن اسماعيل بن جعفر صادق( ع )، امام شيعيان اسماعيلي بوده است. يعني بنابر تاريخ وفاتش كه بر مزار او ثبت شده، هنگام مرگ بيش از ۳۰۰ سال داشته است ! ايوانف به اين نتيجه مي رسد كه: « بايد اقرار نمود كه درباره تاريخ سكونت پير يا مرگ او در گجرات و هويت او و كيشي كه وي تبليغ  مي نمود، كاملاً بي اطلاع هستيم ». بنابراين دليلي نداريم كه نشان دهد او از طرف مركز دعوت شيعيان اسماعيلي در ايران به عنوان پير به هند آمده باشد. همچنين روشي كه ستگورنور در اعمال و عبادت اختيار كرده بود و نام هندي، كه برخود نهاده بود و بطور كلي شيوه كار او احتمال داعي بودن او را رّد مي كند. 

دومين پير يا مبلغي كه امام شيعيان اسماعيلي به هند فرستاد، « شمس الدين » بود. در روايات افسانه اي خوجه ها، پير شمس الدين كه قبر او در مولتان واقع است با شمس الدين محمد ( ۶۵۵ – ۷۱۰ ) نخستين امام شيعيان اسماعيلي بعد از دوره الموت يكي دانسته شده است. خوجه ها گفته اند: كه او در سال ۷۱۰ قمري امامت را به پسرش قاسم شاه ( ۷۱۰ – ۷۷۱ ) منتقل كرد و خود به مقام پير اكتفا و آنجا را ترك نمود. اما پژوهشهاي اخير دانشمندان اسماعيلي و شرق شناسان نشان مي دهد كه مولانا قاسم شاه هرگز به هند مسافرت نكرده است .خوجه ها معجزاتي را به پير شمس الدين نسبت     مي دهند. آنها بزرگترين معجزه پير را در اوش( صد كيلومتري مولتان )، زنده كردن فرزند يكي از اشراف آنجا مي دانند:« پير شمس گفت: به نام الله، اي كه مرده اي، برخيز جسد تكان نخورد سپس گفت: به نام شمس برخيز! ميت حركتي به خود داد و دست و پايش را گشود، خميازه اي كشيد و سپس عطسه اي كرد، برخاست و به زندگان پيوست ».

« شمسيها » كه گروهي منشعب شده از خوجه مي باشد، و از راه زرگري و طلاسازي در مولتان، پنجاب و نقاط ديگر امرار معاش مي كنند، مدعي هستند كه پير شمس الدين آنها را به كيش اسماعيلي درآورده است. شمسيها ادعا نمي كنند كه هندو هستند، ولي اسامي شخصي و خانوادگي آنها همان اسامي كاستهاي هندوست. آداب مذهبي و اجتماعي آنها نيز آميخته است؛ بدين معني كه مردگان خود را خاك مي كنند. در مراسم خاص ورود نوكيشان به اين فرقه آبي آميخته با تربت كربلا به صورت او مي پاشند كه مراسم خوجه ها را به ياد مي آورد. به اعتقاد ايشان نورِ محمد ( ص ) به نور امامت متصل است و نور ايشان همان نور ستگورنور و برهماست. و همان گونه كه عالم هرگز بدون امام نمي تواند باشد، بدون نور ستگورنور و برهمن نيز پايدار نتواند بود. شمسيها از حيث اينكه جماعت خانه دارند و يك هشتم درآمد خود را به« موكي » و « كامريا » مي پردازند، به خوجه ها شباهت دارند. پير شمس الدين در سال 757 قمري درگذشت. مزار او در اوش قرار دارد. بازماندگان پير، كه متولي مرقد او هستند خود را اسماعيلي نمي دانند. بنابراين بطور حتم روايت خوجه ها؛ درباره مرحله آغازين تاريخ دعوت شيعيان اسماعيلي در شبه قاره هند نادرست و غير موثق مي باشد. كه به ذكر دلايل آن مي پردازيم: 

۱- محمدقاسم هندوشاه استرآبادي در تاريخ معروف خود كه معمولاً به تاريخ فرشته شهرت دارد، سال ورود شمس الدين به كشمير را ۹۰۱ قمري آورده است. در حالي كه مولانا قاسم شاه در سال ۷۷۱ قمري، يعني ۱۳۰ سال قبل از تاريخ ورود پير به هند وفات يافته بود. در نتيجه روايت خوجه مبني بر هم عصر بودن پير شمس با مولانا قاسم شاه افسانه اي بيش نيست.

 ۲- نزاري قهستاني ( ۶۴۵ – ۷۲۰ )؛ نخستين شاعر و نويسنده اسماعيلي بعد از دوره الموت مي باشد، كه در دوران امامت شمس الدين محمد و پسرش قاسم شاه مي زيسته است، در يكي از شعرهايش اشاره « به ولايتهاي كه تحت امور اولياست» كرده است. نزاري در اين شعر از روم، مصر، بغداد، خراسان، عراق و چين به عنوان مركز دعوت نام برده است. در صورتي كه پيري از مركز دعوت در ايران، براي گسترش و تبليغ كيش اسماعيلي به شبه قاره هند فرستاده مي شد، حتماً نزاري قهستاني از اين امر مطلع مي بود و در شعرش اشاره به هند هم مي كرد. بنابراين به طور حتم شيعيان اسماعيلي هند با مركز دعوت در ايران در ارتباط نبودند. 

كار پير شمس الدين را پسر و نوه اش، نصيرالدين و شهاب ( يا صاحب ) الدين به عنوان پير ادامه دادند. چون شهاب الدين درگذشت، پسرش « صدرالدين » جانشين او شد. بنابر روايت خوجه ها كه در گنانها ثبت شده است؛ پير صدرالدين را مولانا اسلام شاه ( ۷۷۱ – ۸۲۹ ) به سال ۸۳۳ قمري به هند فرستاد و عهده دار تنظيم امور خوجه هاي كشمير و پنجاب و سند كرد. وي نام هندي « سه ديو » براي خود اختيار كرد. پير صدرالدين كه بيشتر گنانها به او منسوب است، نقش كليدي در تبليغات و سازماندهي دعوت شيعه اسماعيلي در هند داشت. وي عده زيادي از هندوهاي كاست لوهانه را به كيش نزاري درآورد. و به آنها نام خوجه داد. كه از كلمه فارسي « خواجه » گرفته شده است. پير صدرالدين جماعت خانه يا لژ مذهبي خوجه ها را تأسيس كرد. و مكي (خزانه دار) و كامريا (حسابدار) براي جماعتخانه تعيين نمود. كلمه مكي از واژه سانسكريت موكهيه گرفته شده است كه به معناي رئيس است. به اين ترتيب صدرالدين شالوده تشكيلات خوجه را پايه ريزي نمود. پير شمس الدين كتاب « دس اَوَتارَ » يا ده حلول، كه هنوز كتاب مقدس و بسيار مهم خوجه مي باشد را نوشت. مؤلف تجسد دهگانه ويشنو را پذيرفت و علي ( ع ) را دهمين تجسد ويشنو معرفي كرده است. در نظامي كه پير معرفي كرده است، قرينه سازيهاي ديگر نيز بين مذهب هندو و اسلام صورت گرفته است. از جمله بين برهما و محمد، آدم و شيوا، علي ( ع ) و ويشنو، اسلام شاه كه بنابر روايت   خوجه ها امام آن عصر بوده است يكي از تجسدهاي علي ( ع )، ستگورنور و صدرالدين به ترتيب تجسد برهما ( محمد ) و بل رام به قلم رفته اند. پيرصدرالدين در فاصله سالهاي ۷۷۰ – ۸۱۹ قمري درگذشت. مزار وي در مولتان قرار دارد و متوليان كنوني مزار او، خويشتن را اسماعيلي نمي دانند. و از پير صدرالدين به عنوان « حاجي صدرشاه » ياد مي كنند. لازم به توضيح مي باشد كه كتيبه اي بر مزار او نيست. بنابر دلايلي كه ذكر خواهد شد، نمي توان اين روايات افسانه اي خوجه را مستند و قابل قبول دانست:

۱- خوجه ها سال ورود پير صدرالدين از طرف مولانا اسلام شاه به هند را سال ۸۳۳ قمري ذكر نمودند. در حالي كه اسلام شاه در سال ۸۲۹ قمري در شهربابك كرمان وفات يافت. بنابراين نمي توان پذيرفت كه پيرصدرالدين را مولانا اسلام شاه، چهار سال بعد از وفاتش به هند فرستاده باشد. به همين دليل بسياري از اعمالي كه به صدرالدين نسبت داده شده، همچون دادن لقب« خوجه » به شيعيان اسماعيلي هند؛ افسانه و به دور از حقيقت مي باشد.    

۲- عقايد غلوآميزي همچون تجسد يا حلول ذات خداوند ( ويشنو )، در علي ( ع ) و ساير ائمه، بالا بردن شخصيت ستگورنور، را تا مقام پيامبري حضرت محمد ( ص ) را، يك داعي يا پير، كه درك درستي از اصول اعتقادي شيعيان اسماعيلي، همچون توحيد، معاد و نبوت داشته باشد، نمي تواند به پيروان خود آموزش دهد. بنابراين به طور حتم پير صدرالدين نيز داعي يا پير نبوده است كه از طرف مركز دعوت در ايران، مأمور تبليغ در هند باشد.

پس از پير صدرالدين، پسر بزرگش « حسن كبيرالدين » به عنوان پير، جانشين پدر شد. بنابر نوشته« اخبار الاخيار » كه كتاب معروفي در مدح پيران است و در هند به وسيله عبدالحق بن سيف دهلوي تأليف شده است، حسن كبير براي ديدار امام به ايران رفت. مؤلف كتاب اخبار الاخيار مشخص نكرده است كه پير كبير الدين براي ديدن كدام يك از ائمه شيعه اسماعيلي به ايران آمده است. ولي براساس تاريخي كه بسال ۸۷۵ قمري براي وفات او در كتاب « منازل الاقطاب » آمده است، مي توان حدس زد كه منظور نويسنده، مستنصربالله( ۸۶۸ – ۸۸۵)، اولين امام دوره انجدان مي باشد. تا آنجا كه محققاني چون مريم معزي، ايوانف، دفتري و غيره جستجو كرده اند؛ تاكنون هيچ سند و مدركي دال بر اينكه نشان از گسترش امر دعوت در زمان مولانا مستنصربالله يا ديگر ائمه دوره انجدان به هند داشته باشد، يافت نشده است. تنها فدايي خراساني در كتاب « هدايته المؤمنين الطالبين » بدون ذكر منبع خود مي نويسد كه: « مستنصربالله دوم شروع به فرستادن عده اي از داعيان معتمد به نقاط مختلف خراسان، افغانستان، بدخشان و هندوستان و جاهاي ديگر كرد». فدايي خراساني در ادامه اين مطلب « شاه طاهر » را حجت هندوستان مي داند. درحالي كه بنابر روايت خوجه پير كبيرالدين حجت مستنصربالله در هند است. از طرف ديگر جالب است ياد آورشويم كه نام پيركبيرالدين در فهرست مشايخ طريقه صوفيان سهروردي آمده است. پس بطور يقين پيركبيرالدين نيز نمي توانست مبلغ دعوت شيعه اسماعيلي در هند باشد.                    

با مرگ كبيرالدين، جامعه اسماعيلي هند دستخوش افتراق داخلي گشت كه سرانجام به شقاق و جدايي مهمي منجر شد. خوجه مي گويد، حسن كبيرالدين هجده پسر داشته، اما امام به جهاتي برادر او « تاج الدين » را به جانشيني او منصوب كرد. اين انتصاب با مخالفت بعضي از پسران كبيرالدين مواجه شد. هنگامي كه تاج الدين از ديدار امام، به هند بازگشت، بسال ۸۷۲ قمري درگذشت. پس از تاج الدين، امام الدين الرحمن بن حسن، معروف به « امام شاه » يكي از پسران كبيرالدين كه نام فرقه « امام شاهي » مأخوذ از اوست، بيهوده تلاش كرد تا بر مسند رهبري خوجه ها در سند بنشيند. بعدها وي براي ديدار امام به ايران آمد ( شرح سفر او در كتابي به عنوان جنازه آمده كه خوجه ها هنوز هم آن كتاب را يكي از نصوص مذهبي خود مي دانند) امام شاه پس از زيارت امام دركهك به سال ۸۵۶ قمري به هند بازگشت و در سال ۹۱۹ قمري در احمد آباد درگذشت. امامان شيعه اسماعيلي كه در انجدان مستقر بودند، پس از واقعه تاج الدين، به هيچ يك از پيروان خود در هند، لقب پير ندادند؛ و در عوض پير، كتابي تحت عنوان « پنديات جوانمردي » كه هدايت نامه اش، نيز خوانده اند، براي جامعه خوجه كه در بند احكام هندو گرفتار شده بودند فرستاد كه در فهرست سنتي خوجه ها، جاي بيست و ششمين پير را اشغال كرده است. اين تصميم درست در زماني گرفته مي شود كه مركز دعوت در انجدان، حجتان و داعيان بسياري را به منظور گسترس دعوت به دورترين نقاط گيتي مي فرستاد. در اينجا اين پرسش در ذهن هرحقیقت پژوهي خطور مي كند، كه چه عاملي باعث گرديد مركز دعوت در ايران چنين تصميمي را بگيرد!؟

روايات افسانه اي فوق كه در كتابهاي منازل الاقطاب، تواريخ پير و نور مبين، كه از كتب خوجه ها مي باشد، ذكر گرديده است. اگر چه منابع فوق به نام امامي كه تاج الدين را به عنوان پير منصوب نمود اشاره اي نكرده است، ولي از آنجا كه پير تاج الدين در سال ۸۷۲ قمري رحلت نموده، پس وي بايستي از طرف مستنصربالله ثاني مأمور دعوت در هند شده باشد. همان طور كه قبلاً هم اشاره گرديد؛ هيچ نوشته و مدركي تاكنون پيدا نشده است كه نشان دهد، داعي يا پيري از طرف ائمه دوران انجدان به هند رفته باشد. و از آنجا كه در روايات خوجه آمده است، كه امام شاه، در كهك به ديدار امام رفته و در سال ۹۱۹ قمري فوت نموده؛ افسانه و دور از حقيقت بودن روايات خوجه ها روشن تر مي گردد. چرا كه در دوران امامت شاه نزار بود كه مقرّ امامت شيعيان اسماعيلي در فاصله سالهاي ( ۱۰۹۰ – ۱۱۳۴ ) از انجدان به كهك منتقل شد.

در بعضي از قديمترين فهرستهايي كه از نامهاي پيران در دست است، از پير ديگري به اسم « دادو » نام برده شده است. گويند كه وي از سوي امام در سال ۹۵۶ قمري به سند فرستاده شد. دادو كوشش كرد كه جلوي رسوم و آداب هندوئي را كه خوجه ها مرعي  مي داشتند بگيرد، و از بازگشت خوجه ها به مذهب هندو جلوگيري كند. اما خوجه ها او را بعنوان پير نپذيرفتند، و حتي نام او را از فهرست اسامي پيران خود حذف كردند.

در طول تاريخ اسماعيليان هند هميشه ما شاهد اين درگيري بين داعيان و پيراني كه از مصر و ايران بمنظور هدايت اسماعيليان هند به آن سرزمين فرستاده مي شدند، با رهبري سنتي و قبيله اي خوجه  هستيم. رهبريت خوجه در ميان اسماعيليان هند هميشه تمايل به حفظ اعتقادات اصلي هندو داشته و مي خواستند اعتقادات هندو را با عقايد اسلامي درهم آميزند، كه اين مسئله مورد مخالفت ائمه و داعيان و پيران مسلمانان شيعه اسماعيلي قرار مي گرفته و حتي در زمان آقاخان اول اين درگيري باعث كشته شدن تعدادي از اسماعيليان شد.

با ختم سلسله پيران، كارگزاراني كه « وكيل » يا « بابا » ناميده مي شدند، اداره جامعه خوجه ها را عهده دار گرديدند. ازاين زمان به بعد جامعه خوجه، دستخوش نابساماني و هرج و مرج بيشتري گرديد؛ و سير واپس گرايي به آئين هندو، در ميان خوجه هاي كه آداب و رسوم هندو را قبول داشتند، شدت بيشتري يافت.

امامان شيعه اسماعيلي، پس از دوره الموت و در اواخر قرن نهم قمري در انجدان ساكن شدند. انجدان در۳۷ كيلومتري شرق اراك و در حدود همين مسافت از مغرب محلات، در استان مركزي قراردارد. دوره انجدان در حقيقت دوره تجديد حيات دعوت و فعاليتهاي شيعيان اسماعيلي ايران به شمار مي رود. بي شك مستنصربالله دوم ( ۸۶۸ – ۸۸۵ )، نخستين امام شيعه اسماعيلي است كه از شهربابك به انجدان نقل مكان كرد. انجدان تا اواخر قرن يازدهم قمري بعنوان مقرّ امامان اسماعيلي باقي ماند يعني دو قرن. بنابر آنچه كه در ديوان خاكي خراساني و محمود شاعر قهستاني معاصر با مولانا نورالدين علي و پسرش خليل الله آمده است، ظاهراً شيعيان اسماعيلي هند، در اواخر دوران انجدان توانستند ارتباطي را با مركز دعوت برقرار كند.

بعد از وفات شاه خليل الله، بسال ۱۰۹۰ قمري، فرزندش شاه نزار مقرّ امامت را از انجدان به كهك انتقال داد. كه در45 كيلومتري شمال شرق انجدان قرار دارد. و اين پايان دوره زندگي امامان در انجدان بود. بنابر روايت شيعيان اسماعيلي ايران؛ شاه نزار به گروهي از شيعيان اسماعيلي هند كه در كهك ساكن شده بودند، لقب و عنوان «خواجه » به معناي سرور، آقا را عطا نمود. صحت اين سخن را سنگ قبرهايي كه كتيبه اي روي آنها به خط گجراتي و مربوط به آن دوران مي باشد تأييد مي كند. بعد از وفات شاه نزار، پسرش سيد علي و سپس نوه اش حسن علي بيك، امامت شيعيان اسماعيلي را عهده دار شدند. حسن علي بيك؛ مقرّّ امامت را از كهك به شهربابك منتقل ساخت. مورخان و محققيني همچون فرهاد دفتري، كه طريقت شيعه اسماعيلي را نه به عنوان يك طريقت مذهبي بلكه به عنوان جنبش اجتماعي يا نهضت اقتصادي – سياسي مورد بررسي قرار مي دهند، اشتباهاً انگيزه اصلي نقل و انتقال مقرّّ امامت را از كهك به شهربابك، تسهيل و امنيت سفر زائران خوجه به ايران و سالم و دقيق تر رسيدن وجوهات خوجه هاي هند به امام مي دانند. در حالي كه بنابر آنچه كه در منابع تاريخي آمده است؛ مولانا نزار و مولانا سيدعلي و فرزندش حسن علي بيك به دلايل حاصل خيزي كهك، وجود معادن سنگ مرمر در آنجا، وجود پيروان بسيار در نقاط مختلف ايران خصوصاً مناطق فراهان، قم، كاشان، انجدان، خمين، محلات، دليجان و ... از امكانات مالي فراواني برخوردار بودند به همين دلايل اين جابه جايي به هيچ وجه انگيزه اي مالي نمي توانست داشته باشد. بلكه دلايل و انگيزه هاي همچون امن و آرام نبودن كهك و اطراف آن به علت هجوم افغانها، رابطه بسيار نزديك مولانا حسن علي بيك با شاهرخ خان افشار، ( حكمران كرمان) كه موقعيت بسياري مناسبي را براي فعاليت آزادانه مولانا حسن علي در شهربابك و كرمان فراهم مي كرد، و همچنين وجود پيروان بسيار در منطقه كرمان  و شهربابك را مي توان به عنوان انگيزه هاي اين مهاجرت در نظر گرفت.

پس از حسن علي، قاسم علي شاه معروف به سيد جعفر، و بعد از او ابوالحسن علي شاه معروف به سيد ابوالحسن كهكي، امامت شيعيان اسماعيلي را عهده دار گرديدند. ابوالحسن علي در دوره حكومت زنديه ( ۱۱۶۲ – ۱۲۰۹ ) والي كرمان شد. وي نقش فعالي در صحنه سياسي آن ايالت در سالهاي پرآشوبي كه سلسله زنديه داشت، جاي خويش را به سلسلة قاجاريه مي داد بازي كرد. ابوالحسن علي با كريم خان زند و نيز با حكمران او در كرمان، ميرزا حسين خان، روابط دوستانه اي داشت. ميرزا حسين خان با اين امام به احترام و اكرام رفتار  مي كرد و چند شهر و ناحيه از كرمان را مانند سيرجان و زرند تحت فرمان او قرار داده بود. بعدها سيد ابوالحسن علي به مقام بيگلربيگي شهر كرمان ارتقا يافت. دوران طولاني حكومت او بر كرمان همراه با امنيت و آسايش و رفاه زيادي براي اهالي اين ايالت بود. او از درآمد شخصي كه بنابر نوشته احمدخان وزيري « سالانه به مبلغ بيست هزار تومان بود » « به بزرگ  و كوچك مردم كرمان انفاق مي كرد » از اين رو در نزد اهالي آن ديار بسيار محبوب بود و از سوي آنان « آقا » خطاب مي شد. ابوالحسن علي در دوران آشفته پس از درگذشت كريم خان زند توانست منطقه تحت حكومت خود را با كمك ايل عطاء اللهي و خراساني، از آشوب و جنگ و خونريزي حفظ نمايد. افغانها و اعظم خان بلوچي امير قندهار كه قصد تصرف و غارت كرمان را داشت به سختي شكست دهد و آسايش و امنيت كرمان را حفظ كند. ابوالحسن علي در سال ۱۲۰۶ قمري چشم از جهان فرو بست. و در مقبرة خود در كرمان ( مشتاقيه ) در مسجد كرمان به خاك سپرده شد. و پسر ارشد وي خليل الله ( ۱۲۰۶ – ۱۲۳۲) بر مسند امامت شيعيان اسماعيلي تكيه زد. شاه خليل الله به علت ناآرامي و بي ثباتي كرمان مقرّّ امامت را از كرمان بار ديگر به كهك منتقل ساخت و در آنجا مدت بيست سال باقي ماند. در سال ۱۲۳۰ قمري، شاه خليل الله به يزد نقل مكان كرد. دكتر دفتري انگيزه اين اقامت را باز هم « تسهيل و امنيت سفر زائران خوجه به ايران » مي داند. در حالي كه بنابر منابع شيعيان اسماعيلي، شاه خليل الله بخاطر نابسامانيهاي زيادي كه در ايران در زمان فتحعلي شاه قاجار به وجود آمده بود تصميم گرفت به يزد و كرمان برود تا با همراهي طوايفي از چادر نشينان اسماعيلي مذهب همچون ايل خراساني و عطاء اللهي به طرف تهران حركت كند و آنجا را بتصرف درآورد. ولي قبل از حركت بطرف تهران با توطئه كه بر عليه او چيده شد در يزد بشهادت رسيد. شهادت وي فتحعلي شاه را سخت به وحشت انداخت، وي كه از وجود پيروان بسيار اين امام در ايران باخبر بود، از موقعيت استفاده نمود و پسران شاه خليل الله را به تهران آورد و سپس به كهك فرستاد و در مقابل املاك و اموالي كه از آنها در كرمان و يزد مصادره كرده بود، املاكي را در منطقه فراهان به آنها واگذار نمود. بعداً به منظور دلجويي يكي از دختران خود سروجهان را به حسن عليشاه فرزند شاه خليل الله داد. و او را ملقب به آقاخان نمود. و به حكومت قم و محلات منصوب كرد. بعد از فوت فتحعلي شاه، آقاخان و خاندانش نقش مهمي در به سلطنت رسيدن محمد شاه بازي نمودند. آنها از قائم مقام فراهاني حمايت نمودند و در ضمن حفظ امنيت مناطق مركزي ايران، با سپاهيانش در تهران به محمد شاه پيوستند. تا زمانيكه قائم مقام فراهاني زنده بود، رابطه آقاخان و خانواده اش با محمد شاه بسيار حسنه بود و حتي بنابر پيشنهاد قائم مقام فراهاني، محمد شاه در سال ۱۲۵۱ قمري، آقاخان را به حكومت كرمان منصوب كرد. آقاخان به كمك برادرانش و پيروان بسياري كه در ايران داشت، بدون گرفتن كوچكترين كمك مالي و نظامي از محمد شاه در ظرف مدت كوتاهي كرمان را بتصرف درآورد و امنيت و آسايش را به آنجا بازگرداند. ولي با شهادت قائم مقام فراهاني و به صدارت رسيدن حاج ميرزا آقاسي، رابطه آقاخان با محمد شاه بشدت تيره شد، كه نهايتاً منجر به قيام آقاخان بر عليه محمد شاه گرديد. آقا حسن عليشاه بعد از درگيريهاي نظامي بسياري كه با حكومت قاجار داشت به ناچار و از روي اجبار در سال ۱۲۵۷ قمري از ايران خارج شد. و از راه كوير لوت به قندهار و از آنجا به هندوستان رفت. اين انتقال همانطور كه ذكر گرديد به اجبار و برخلاف خواسته ايشان صورت گرفت و حتي حسنعلي شاه تا پايان عمر سعي در بازگشت به ايران را نمود و چندين بار رسماً درخواست كرد كه به او اجازه بازگشت به ايران را داده شود. بطور مثال در سال ۱۲۸۷ قمري يكي از پسران خود، بنام جلال شاه را به نزد ناصرالدين شاه فرستاد. جلال شاه در تهران تلاش نمود تا شرايط بازگشت حسنعلي شاه به ايران را فراهم كند، اما به حكم تقدير يكسال بعد بسال ۱۲۸۸ قمري در تهران وفات يافت. مهاجرت آقا حسنعلي شاه، از ايران به هندوستان؛ دوره جديدي را در تاريخ شيعيان اسماعيلي گشود. در حاليكه مقرّّ امامت شيعه اسماعيلي پس از هفتصد سال از ايران به هند منتقل شد. از آن پس سه نسل از امامان شيعه اسماعيلي، يعني آقا حسنعلي شاه ( ۱۲۳۲ – ۱۲۹۸)، آقا عليشاه( ۱۲۹۸ – ۱۳۰۲) و آقا سلطان محمد شاه ( ۱۳۰۲ – ۱۳۷۶) در اين منطقه مسقر شدند.

آقاخان اول، در طي سي سال اقامت در بمبئي؛ همواره با گروهي از اسماعيليان هند، به نام خوجه كه اعتقادتشان تركيبي از عقايد هندو و اسلامي بود درگيريهاي زيادي داشته است.

دكتر فرهاد دفتري در كتاب تاريخ و عقايد اسماعيليه، درباره درگيري خوجه ها با آقاحسنعلي شاه مي نويسد:« در سال ۱۸۲۹ ميلادي؛ هنگامي كه آقا حسنعلي شاه هنوز در ايران بود، عده اي از خوجه ها نزاري بمبئي؛ از پرداخت عشريه مرسوم به او سرباز زدند. در نتيجه آقاخان نماينده مخصوصي به بمبئي فرستاد و جده مادري خود را نيز با او همراه ساخت؛ وي در دادگاه عالي بمبئي عليه معاندان اقامة دعوي كرد دعوي در سال ۱۸۳۰ ميلادي پس گرفته شد. اما معاندان براي حضوردر جماعت خانه بمبئي فرا خوانده شدند و چون از پرداخت ديون مذهبي خود همچنان امتناع ورزيدند، از طرف كل جماعت خوجه، مطرود اعلام شدند. معاندان، كه رئيسشان « حبيب ابراهيم » نامي بود، به« باربهائي » يا دوازده برادران معروف شدند، زيرا در اصل دوازده نفر بودند. اينان را پس از آنكه ديون معوّّقه خود را پرداختند، در سال ۱۸۳۵ ميلادي، دوباره به جماعت خوجه ها راه دادند. اما باربهائي پايه حزب مخالفي را گذشت كه متعاقباً از لحاظ مالي و عقيدتي ايراداتي به مقام آقاخان مي گرفت. در سال ۱۸۴۷ / ۱۲۶۲، هنگاهي كه امام در كلكته بود، مجادله ديگري در جامعه خوجه بمبئي در گرفت. دو خواهر خوجه براي سهم ارث خود از املاك پدرشان، عليه وصيت متوفي دعوايي را در دادگاه مطرح ساختند. در اين مرافعه، آقاخان كه در آن هنگام برادرش، محمدباقرخان، وكالت او را داشت از قوانين ارث بري اناث، به شرحي كه در احكام اسلام آمده بود، طرفداري مي كرد، و حال آنكه مخالفان باربهائي از رسم خوجه ها كه اساساً زنان را از چنين ارثي محروم مي ساخت پشتيباني مي كردند. رئيس دادگاه، در راي صادره چنين اعلام كرد كه بايد مطابق رسم خوجه ها عمل شود. ( چون مدعي عليه ثابت كرد كه طرفين دعوا خوجه بودند ) هر چند با احكام اسلامي معارض باشد. در نتيجه، اين رأي جامعه خوجه ها را يك جامعة متمايز و عليحده شناخت…( جماعت ) آنها را بارديگر در ۱۸۴۸ ميلادي طرد كردند. اكنون جْددينانِ باربهائي با گرايشهايي كه نسبت به مذهب اهل سنت داشتند از جامعه خوجه ها جدا شدند. و براي خود جماعت خانه اي در بمبئي برپا كردند. اما در مُهيم آنها از طبقة بالاي جماعت خانه موجود استفاده مي كردند، و حال آنكه پيروان آقاخان طبقة پايين آنجا را در دست داشتند. در جماعت خانه مُهيم بود كه در ۱۲۶۷ قمري، ياران وفادار به آقاخان چهارتن از حزب باربهائي را كشتند. به خاطر اين جنايت، نوزده تن خوجه به محاكمه كشيده شدند، كه چهار تن از آنها به مرگ محكوم شدند. ( آقاخان اول شخصاً در مراسم تدفين ياران وفادر خود كه اعدام شده بودند شركت نمود و برجنازة آنها نماز گزارد.) بعدها، معاندان باربهائي بار ديگر در جماعت خوجه هاي نزاري، بمبئي پذيرفته شدند ».

در اين جا اين سؤال را مي توان مطرح نمود كه، آيا عاقلانه ومنطقي است، بپذيريم، آقاحسنعلي شاه تنها براي وصول عشريه از دوازده نفر، آن هم از گروه متمرد باربهائي كه امامت او را هم قبول نداشتند، جده مادري خود را از ايران به هند بفرستد. و اين چنين سروصدائي را به راه اندازد و درست در هنگام وصول نتيجه آنرا رها كند؟!

در پاسخ به اين سئوال مي توان چنين نوشت:

اولاً : به طور يقين علت اصلي طرح اين دعوي در دادگاه، مسائل اعتقادي بوده است نه مسائل مالي. چرا كه در جريان دادگاه همواره بر سر مسائل اعتقادي همچون امامت، حج، نماز، روزه، قرآن ... بحث بوده است.

ثانياً : دريافت يا وصول عشريه به زور و اجبار برخلاف چهار چوب اعتقادي شيعيان اسماعيلي مي باشد. بنابراين امامان شيعه اسماعيلي تحت هيچ شرايطي نمي خواستند و نمي توانستند پيروان خود را مجبور به پرداخت عشريه نمايند. بلكه شيعيان اسماعيلي با رضايت خاطر عشريه خود را  مي پردازند.

ثالثاً : به طوري يقين تعداد خوجه هاي باربهائي بسيار بيشتر از آنچه كه ذكر شده، يعني دوازده نفر بوده است.

در سال ۱۸۶۲ ميلادي، آقا حسنعلي شاه در ادامه سياست متمايز ساختن خوجه ها از ساير جماعت شيعه اسماعيلي هند؛ سُندي را در ميان جماعت هاي بمبئي، سند، كاتياور و زنگبار پخش كرد كه در آن آداب و فرايض كيش شيعه اسماعيلي، بويژه درباره ازدواج، طهارت، مراسم  تدفين و امثال آن، به صورت فشرده و خلاصه آمده بود. و از همه آنها كه اين اصول را قبول داشتند خواسته شده بود سند را امضاء كنند. گروه جدايي طلب خوجه از امضاء اين سند خوداري كردند و هويت اسماعيلي جامعه خوجه را انكار كردند و آنرا نپذيرفتند. اين مجادلات در سال ۱۸۶۶ ميلادي، هنگامي كه خوجه ها دعوايي بر عليه آقاخان اول در دادگاه عالي بمبئی اقامه كردند، به اوج خود رسيد. در اين دعوا تأكيد براين رفته بود كه خوجه ها از همان آغاز، از زماني كه پير صدرالدين آنها را از مذهب هندو به دين اسلام درآورد، بر مذهب اهل تسنن بوده اند. اين دعوا كه عموماً به دعوي خوجه معروف است، به وسيلة سرجوزف آرنلد، دادرسي شد. پس از چند هفته دادرسي، كه مسائل اعتقادي و حقانيت امامت شيعه اسماعيلي مورد مطالعه و بررسي قرار گرفت…در نوامبر ۱۸۶۶ ميلادي، قاضي رأيي تفصيلي عليه مدعيان و به نفع آقاخان و ديگر مدعي عليه ها در تمام موارد مطرح شده صادر كرد.

سيد شهاب الدين الحسيني؛ نوه بزرگ آقا حسنعلي شاه، در راستاي سياست مبارزه با عقايد خرافي خوجه ها، اقدام به تأليف كتاب خطابات عاليه و رساله در حقيقت دين نمود. وي در كتاب خطابات عاليه كه مشتمل بر ۶۴ خطابه، در مسائل اخلاقي و اعتقادي مي باشد كوشيده است تا اصول اعتقادي شيعه اسماعيلي را به زبان ساده براي آگاهي شيعيان اسماعيلي كه تحت تأثير عقايد هندوي، خوجه ها قرار گرفته بودند و بر اجراي احكام هندو بجاي آداب و رسوم اسلامي پا فشاري مي كردند، بيان نمايد.

آقا حسنعلي شاه سالهاي آخر عمر را در آسايش در بمبئي گذارنيد، وي پس از شصت و چهار سال امامت پرحادثه در جمادي الاول ۱۲۹۸ قمري،چشم از جهان فرو بست، و در حسن آباد، كه با تربت سيدالشهداء تبرك يافته بود به خاك سپرده شد.

پس از درگذشت آقا حسنعلي شاه، پسر بزرگش آقا عليشاه، جانشين او شد. آقا عليشاه اقدامات زيادي در جهت بهبود و رفاه جامعه شيعيان اسماعيلي هند انجام داد؛ وي در دوره كوتاه امامتش، تماسهاي خود را با جامعه شيعيان اسماعيلي بيرون از هند افزون ساخت. آقا عليشاه در ذيقعده ۱۳۰۲ قمري درگذشت. پيكر او را در نجف، نزديك مرقد مطهر حضرت علي ( ع ) به خاك سپردند.

پس از آقاخان دوم، پسرش سلطان محمد شاه الحسيني، مشهور به آقاخان سوم در سن هشت سالگي بر مسند امامت شيعيان اسماعيلي نشست. بنابر وصيت آقاعليشاه؛ قيم و سرپرست سلطان محمد شاه، عمويش جنگي شاه بود؛ ولي در عمل تا سال ۱۹۰۳ ميلادي، امور دنيوي جماعت از طريق شورا اداره مي شد. در طي اين دوره ( ۱۸۸۵ – ۱۹۰۳ ) خوجه ها كه از درگيري مستقيم و طرح دعاوي، در زمان امامت آقاخان اول و دوم به نتيجه مطلوبي نرسيده بودند؛ فرصت را غنيمت شمردند. با تظاهر به اسماعيلي بودن، در سازمان ها و تشكيلات جماعتي نفوذ كردند و با توجه به امكانات مالي و سياسي وسيعي كه در اختيار داشتند، به تدريج توانستند نظام سازماندهي اين تشكيلات را تحت كنترل و نظارت خود درآورند. خوجه ها كه در پياده كردن سياست هاي سود جويانه خود همواره با مخالفت و سرسختي نزديكان و ياران وفادار سلطان محمد شاه روبرو بودند، در اولين اقدام خود در سال ۱۸۹۶ ميلادي، آقا جنگي شاه و پسرش عباس شاه را در جده به شهادت رساندند. بار ديگر در سال ۱۸۹۷ ميلادي، هاشم شاه برادرزاده سلطان محمد شاه را نيز ترور كردند. بدنبال اين وقايع كه سلطان محمد شاه را سخت نگران و ناراحت كرده بود، سلطان محمد شاه در سال ۱۸۹۸ ميلادي، براي نخستين بار به اروپا سفر كرد و پس از آن اروپا اقامتگاه وي شد.

اين موضوع كه حسنعلي شاه، آقاخان اول در تمام مدتي كه در هند بود سعي در بازگشت به ايران را نمود و عليشاه آقاخان دوم هم در مدت اقامت كوتاه خود با تماس هايي كه با دولت قاجار گرفت، سعي نمود مقدمات بازگشت خود را از هند به ايران فراهم كند و سلطان محمدشاه آقاخان سوم هم بيشتر دوران امامت خود را در اروپا، نه در هند و ميان خوجه ها گذراند. آقاخان چهارم هم اصلاً به هند نيامد و براي هميشه محل زندگي و اقامت خود را در اروپا قرار داد، بسيار پراهميت مي باشد و نشان مي دهد كه برخلاف گفته دكتر دفتري اصلاً اسماعيليان خوجه هند مورد توجه و عنايات رهبري جامعه اسماعيليه نبوده و جز ايجاد مزاحمت، درگيري، اختلاف و دردسر چيزي براي جامعه اسماعيليه به ارمغان نياورند.

عقايد:

خوجه ها، كه دين را به دنيا فروخته و آنرا فقط وسيله اي براي عوام فريبي و پيشبرد مقاصد دنيوي خود در نظر گرفتند. از تركيب عقايد هندو – اسلام آئين جديدي، جدا از اسلام را پايه ريزي نمودند و حتي حاضرند براي رسيدن به مقاصد دنيوي خود از اين آئين نيز برگشته و آئين جديد ديگري را پايه ريزي نمايند. در اين قسمت، اهل فن و دانش را دعوت به انصاف مي دهيم، خود قضاوت كنند كه آيا خوجه ها مي توانند با توجه به عقايد غلو آميزي كه ذكر خواهد شد، تعلق و وابستگي به مسلمانان شيعيان اسماعيلي داشته باشند؟!

امامت؛ اولين اصل اعتقادي خوجه  امامت است نه توحيد. براي خوجه ها امام عصر، خداست. بيشتر خوجه هاي متعصب به وجود خدا عقيده ندارند، مگر خدايي كه بصورت آقاخان باشد. هنگامي كه پير صدرالدين كتاب دس اَوَتارَ يا ده حلول را نوشت. علي ( ع ) را دهمين تجسد ويشنو ( خدايي هندو ) معرفي كرد. بدين اصول قالب مشخصي داد؛ زيرا از نظر خوجه ها الله تعالي همان ويشنو است كه مجرد، متعالي و غير قابل ادراك مي باشد. هرگاه بحران و خللي در هيأت عالم پديد آيد « ويشنو » صورتها يا مظاهر « اَوَتارَ » مختلفي اعم از صورت انساني يا غير انساني به خود مي گيرد، و با آن تنزل كرده و در روي زمين ظاهر مي شود و در آنجا زندگي مي كند تا مقصودي كه براي آن بر روي زمين نزول پيدا كرده است تحقق پذيرد. تعداد چنين مظاهري، بتدريج در ده مْظهر ( حلول ) محدود و تثبيت شده است كه عبارت است از: ماهي، لاك پشت، گراز، موجود نيمه آدم و نيمه شتر، كوتوله، راماي تبردست، راما، كريشنا، بودا و كالي.

در پايان عصر زشتي و تاريكي كه همان عصر فعلي ما است، ويشنو به صورت كالي ظاهر خواهد شد. تا با نيروي بدي و اهريمني عهد كالي، عهد تاريكي حاضر بجنگد و بر آن پيروز شود. خوجه  اكنون به جايي شخص مورد نظر كه كالي ناميده مي شود و مْظهر يا حلول دهم ويشنو است، علي ( ع ) را قرار مي دهند. بنابر اين اعتقاد هندو، خوجه ها معتقدند كه الله تعالي در حضرت علي ( ع ) حلول كرده است. براي همين حضرت علي     ( ع ) خود خدا بود كه پس از حضرت علي ( ع ) در ائمه يكي پس از ديگري حلول نمود. به همين دليل خوجه ها براي امام حاضر، مقام الوهيت قائل هستند و بجاي خدا، امام حاضر را مي پرستند، عبادتش مي كنند، او را خالق، رازق و قاضي والحاجات مي پندارند. به درگاه او دست دعا بلند مي كنند و از او  مي خواهند؛ « يا مولانا حاضر امام، گناهان ما را ببخش، به ما رزق و روزي بده، بيماران ما را شفا بده، مردگان ما را ببخش و بيامرز، دعاهاي ما را بپذير. » بدين ترتيب تمام صفات خداوند متعالي از قبيل: خالق، مالك، رازق و غيره را در حقيقت صفات ائمه خود مي دانند. خوجه ها كه در شخصيت و مقام امام دچار كفر شده اند و امام را بجاي خداوند محور همه چيز فرض كرده اند، معتقدند كه امام حاضر مي تواند احكام خدا و رسول را برحسب نياز زمان تغيير داده و يا منسوخ نمايند. يا به عبارت ديگر همچون ابوسعيد و ابوطاهر قرمطي حلال خدا را حرام و حرام او را حلال نمايند.

در صورتي كه عقايد كفرآميز خوجه ها را با گفته هاي ائمه و تصنيفات حجتان و داعيان اين طريقت مقايسه نمائيم، مي فهميم كه امامان اين طريقت خود را  عبد و بنده خدا دانسته و بزرگترين افتخار خود را عبدالله ( يعني بنده خدا بودن ) مي دانستند و دائماً در ذكر و پرستش خدا بودند و سالكان اين طريقت را به اطاعت امر خدا و تسليم در مقابل او و عمل به قرآن و سنت رسول اكرم خاتم النبين( ص ) فرا مي خواندند.

حال در اينجا به ذكر چند روايت در اين مورد مي پردازيم:

امام منصور بالله در ضمن جنگ دست دعا، بسوي خدا متعالي بلند كرده ومي خواند: « بار خدايا تو  مي داني كه من از ذريه رسول تو هستم و مي داني كه من به خاطر تو جانم را نذر جهاد با دشمنان تو كرده ام. از تو مي خواهم اراده فرمايي كه آنچنان كه شايسته توست با شوق و حرارت پرستش شوي و شريعت تو بر روي زمين حكم فرما شود. »

امام معزالدين الله مي فرمايد: « بعضيها حرفهاي غلوآميزي به ما نسبت مي دهند كه نه ما خودمان آنها را گفته ايم و نه كسي دربارة ما گفته است. ما از دروغ و كذب آنها به خدا پناه مي بريم. ما بندگان خدا و مخلوق اوهستيم، ما ادعاي پيغمبري و نبوت نداريم، حلال و حرام ما با احكام قرآن يكي است. »

شعري به مولانا مستنصرباالله منسوب است كه دليل توحيد و ايمان به وحدانيت اوست:«  شب را سپري كردم در حالي كه جز از خداي خويش – كه رحمت از اوست – ترس و اميد ندارم – جدم پيامبر و پدرم امام من است - و مذهبم توحيد و عدل.»

در زمان الحاكم بامرلله گروهي از پيروان ايشان كه در تاريخ بنام « دروزيه » ناميده شدند، از نهضت شيعيان اسماعيلي جدا گرديدند و براي حاكم بامرالله، ادعاي الوهيت و خدايي كردند. الحاكم بامرالله جهت ارشاد و هدايت آنها حميدالدين كرماني را  به مصر فرا خواند. حميدالدين كرماني بحث زيادي با دروزيان نمود. ولي نتيجه اي از اين بحث ها و مذاكرات بدست نيامد و دروزها بر عقايد خود پافشاري نمودند. تا آنكه مولانا حاكم دستور به آتش كشيدن مسجد و قتل و عام دروزها را صادر كرد.

سلطان محمدشاه، آقاخان سوم در فرماني مي فرمايد: « آنها كه شناخت سطحي از مذهب دارند، تصوراتي عجيب و غريب درباره من دارند، اينها معتقدند كه كار من شفا دادن بيماران است. كار من اين است كه راه حقيقت را به شما نشان دهم تا بر سرنوشت واقعي خود، يعني فنا في الله نايل شويد. فنا في الله، يعني گم كردن خويش در الله. وقتي كه در عبادات سجده مي كنيد، بايد به تضّرع از او بخواهيد كه شما را در راه رسيدن به خالق راستين تان ياري كند. شما بايد مانند طفلي كه از مادرش به دور مي افتد، مشتاق  اتحاد دوباره با خدا باشيد.»

قرآن؛دكترمجتبي علي مي گويد: او نتوانسته عقيده خوجه ها را نسبت به قرآن و احاديث دريابد. « ظاهراً قرآن و حديث از نظر آنها نصوص مقدس به شمار مي آيد، ولي آموختن اين نصوص را ضروري نمي دانند » گاه به برخي از روايات استناد مي كنند، اما از اين فراتر نمي روند. يكبار خوجه اي در دادگاه گفته بود:« من قرآن را قبول ندارم؛ آخر وقتي قرآن نازل شد من كجا بودم ». و يكي ديگر در جواب اين سؤال كه آيا به عنوان مسلمان مي پذيرد كه قرآن يك كتاب ديني است، گفت: « كسي كه كتابش قرآن است مي داند كه قرآن كتاب ديني است يا نه ». در جواب اين پرسش كه آيا طبق احكام قرآن عمل مي كند، شاهد خوجه گفته بود: « نه ».  

مولاييها كه گروهي از خوجه ها مي باشند، اصرار مي ورزند كه خدا به جبرائيل امر كرده بود قرآن را به علي بدهد. ولي او از روي سهو آن را به محمد ( ص ) داد. آنها گفتار پيران را قرآن خود مي دانند. خوجه قرآن كريم را تحريف شده مي دانند. و بطور كلي قرآن را نه وحي الهي، بلكه كتابي كه در گذشته نوشته شده و الان ديگر زمان آن گذشته و بدرد زندگي امروز نمي خورد، مي دانند. آنها گنان ها و فرامين را خيلي مقدس تر و مهم تر از قرآن مي دانند. به چند نمونه از اين عقايد كفرآميز خوجه ها كه در كتابي تحت عنوان « كلام امام مبين » در مطبوعات اسماعيليه بمبئي چاپ شده نگاه كنيد:

الف) قرآن كريم كتاب پوسيده صدها سال پيش است. اينك فرمان امام قابل عمل است، علم براي شما مردمان گنان است. ۱۳۰۰ سال از عمر قرآن مي گذرد. قرآن براي سرزمين عرب است. ۷۰۰ سال مي شود كه براي شما گنان در نظر گرفته شده است و برآن عمل كنيد.( حصه اول، ص۹۶، فرمان ۳۸)

ب) در واقع تورات، انجيل، زبور و قرآن بر اقوام گوناگون در وقفه هاي گوناگون مختلف زماني، نازل مي شد. قرآن مجيد هم حق بود اما در زمان خليفه عثمان، تغيير و تبديل در آن صورت گرفت. الفاظ  را پس و پيش كردند. در اين باره تمام خلاصه نزد ماست. ( حصه اول، ص۹۶، فرمان ۳۸)

كتابهاي مذهبي خوجه « گنان » نام دارد كه بين آنها دس اوتار نوشته صدرالدين از همه بيشتر اهميت دارد. خوجه ها دس اوتار را كتاب مقدس خود و بالاتر از قرآن مي دانند و در منازل و جشن ها و در مجالسي كه در جماعت خانه ها تشكيل مي شود و همچنين در كنار بستر افراد محتضر آن را تلاوت مي كنند. پس از دس اوتار كتاب « پنديات جوانمردي » داراي اهميت است.

اين در حالي است كه شيعيان اسماعيلي، حضرت محمد ( ص ) را خاتم النبين و قرآن را وحي الهي و دستورات خداوند منان و آخرين كتاب هدايت مي دانند و آن را تنها اساس احكام شرعي و اعتقادات ديني و راه رستگاري و فلاح مي شناسند. كه از هر نوع تحريف و تغييري پاك و مبراست. آقاخان چهارم در كنفرانس سيرت كه در سال 1967 ميلادي در پاكستان برپا گرديد، مي فرمايد: « در برابر اين جهان متغير كه زماني براي ما كيهاني بود و اكنون بيش از جزيره شلوغي نيست، ... مي پرسم كه آيا دركي روشن، استوار و دقيق از اينكه جامعه مسلمان در آتيه چگونه بايد باشد داريم؟ آنگونه كه من باور دارم، پاسخ قطعي و مطمئن را بايد در قرآن شريف و در زندگي پيامبر اكرم ( ص ) جستجو كرد. زيرا كه ما بدين امر اطمينان داريم كه اسلام پيام نهايي خداوند، قرآن كتاب غايي او، محمد رسول الله ( ص ) خاتم النبين مي باشد. توفيق و عنايتي نصيب ما گشته است كه پاسخ هايي كه از اين منابع اخذ مي شود، ضامن اين است كه اكنون و نه در هيچ زمان ديگري در اين راه به وادي ضلالت و گمراهي نخواهيم افتاد. »  

معاد؛ خوجه ها مانند پيروان آيين هندو، معاد مطرح شده در شرايع آسماني را منكرند ولي پاداش و كيفر اعمال را پذيرفته و آن را از طريق « تناسخ » توجيه مي كنند و در اين دنيا مي دانند. عقيده به تناسخ كه در طول تاريخ همواره پيرواني داشته است، يكي از اصول آئين هندو به شمار مي رود. كه خلاف گفته پيغمبران خدا از عود ارواح و بازگشت مكررشان به دنيا سخن مي گويد. تناسخيان مدعي اند كه زندگاني دنيا در دورهاي بي نهايتي تكرار خواهد شد و ثواب و عقاب و بهشت و دوزخ در همين دنيا خواهد بود، نه در دنياي ديگر. اين دنيا كه ما در آن هستيم در حقيقت جزا و پاداش زندگاني است كه قبلاً در آن بوده ايم. بايد توجه داشت چنانچه نفوس بشري به صورت همگاني و هميشگي راه تناسخ را پيمايند، ديگر مجالي براي معاد نخواهد بود. در حالي كه از نظر اسلام قول به تناسخ مستلزم كفر است، كه در كتب عقايد شيعيان اسماعيلي درباره بطلان و ناسازگاري آن با عقايد اسلامي به طور مفصل بحث شده است. به عنوان مثال مؤيدفي الدين شيرازي، حجت مولانا مستنصر بالله، در ردّ تناسخ مي گويد: همانطور كه علقه، نطفه نمي شود و جنين به پشت پدر باز نمي گردد، رجوع قهقرايي معقول نيست. از اين رو بازگشت روح كمال يافته به بدن حيوانات به صورت مسخ  محال است. وي در بخش ديگري مي گويد: بعضي از «ضعفا العقول» قيامت را در دنيا دانسته. سپس مؤيد در استدلال بر ضد آنان به حديثي از پيامبر اشاره مي كند، كه دنيا را زندان مؤمن و بهشت كافر معرفي فرموده است. مؤيدفي الدين شيرازي مي گويد: چگونه مي توان زندان مؤمن را بهشت مؤمن تلقي كرد؟! آري مي توان دنيا را بهشت بالقّوه دانست كه با صبر و استقامت در راه دو عبادت علمي و عملي در نهايت راه به جنت بالفعل خواهد رسيد. سپس به حديث ديگري از رسول  خدا ( ص ) استناد نمود كه هر كس دنيا را دوست بدارد محبت آخرت از قلبش بيرون مي رود. در حديث ديگري  مي خوانيم: خداوند به بنده اي دانشي نياموخت كه در نتيجة دوستي دنيا در قلب آن بنده افزون گردد، مگر آنكه غضب خدا نسبت به او رو به فزوني نهاد. پس مؤيد از اين دو حديث نتيجه مي گيرد كه تمام موضوع علم زهد در دنيا، رغبت و اشتياق به آخرت است، حال آنكه آموزة اين «ضعفاء العقول » حبَ دنيا را به عنوان بهشت موعود در دل مي پروراند.

نماز؛ خوجه ها كه تاكنون تفاوت بين نماز و دعا را متوجه نشده اند، نمازهاي يوميه را كه پنج وقت در شبانه روز و مشتمل برهفده ركعت مي باشد، به پيروي ازهواهاي نفساني خود ترك نموده و به جاي نمازگزاردن، سه وقت در شبانه روز دعا مي خوانند. نمازي كه نيت، ركوع، سجود ندارد. خوجه ها طهارت را به عنوان يكي از هفت اركان شريعت قبول ندارند، غسل نمي كنند و براي دعا خواندن وضو نمي گيرند و چون اعتقادي به خانه خدا ندارند، رو به قبله نمي ايستند و در هر جهت كه امكان داشته باشد، نشسته،دعا مي خوانند.

گت پنت يكي از دعاها و همچنين يكي از شعاير ديني خوجه هاست كه هر روز پس از دعاي بامداد و هر ماه در شامگاهي كه ماه نو بر مي آيد خوانده مي شود. آيين اين مراسم به زمان صدرالدين بازمي گردد. او آن را از شعاير شكتي پنتي ها، كه هندو بودند اقتباس كرده بود. اين مراسم در جماعتخانه كه محل عبادت خوجه ها مي باشد، برگزار مي شود. قسمت اساسي اين مراسم نوشيدن آبي مي باشد، موسوم به آب شفا. در اين مراسم پس از آنكه نمازگزار، دعاي خود را تمام كرد، پيش مي رود و وجه نقدي را تقديم مي كند؛ و جام كوچكي از آب را مي نوشد. اين رسم هندو يا شبيه آن بين قرامطه نيز مرسوم بود، ولي آنها به جاي نوشيدن آب طعام مي خوردند.

در حالي كه سيدشهاب الدين الحسيني، حجت اين طريقت، در توصيف نمازي كه شيعيان اسماعيلي بر حسب امرالهي بجاي ميآورند مي نويسد: « اي شيعيان حقيقي، بدانيد كه اين نمازيكه گفتم ظاهرش اينست كه از نجاست ها اول خود و لباس خود را پاك كنيد و نجاسات بول است و غايط انسان و هر حيوان حرام گوشت كه خونش جهنده باشد و مني وخون و شراب و ...، دوم وضو ساختن است باآب پاك و ترتيبش شستن صورت است از اول رستنگاه موي سر تا ذقن و شستن دست راست و چپ است از آرنج تا سر انگشتان و مسح سر كردن و هر دو پا است، بعد ايستادن و تكبيره الاحرام و نيت و قرأت حمد و سوره و ركوع و سجود و تشهد و سلام ...» لازم به توضيح مي باشد كه، شيعيان اسماعيلي بر خلاف خوجه ها علاوه بر بجاي آوردن نمازهاي پنجگانه كه واجب مي باشد، در هر شبانه روز، سه نوبت به خواندن دعا و ذكر هاي اسلامي مي پردازند كه سلطان محمد شاه  ( ع ) در سال۱۹۵۰ ميلادي دستور به اجراي آن فرمودند.

روزه؛ خوجه ها امر صريح خداوند در قرآن كريم مبني بر فرض بودن روزه را انكارمي كنند و روزه نمي گيرند و مي گويند نماز و روزه از ما برداشته شده است. بعضي از خوجه ها فقط روز بيست و يكم رمضان را روزه مي گيرند. و آن هم شب بيستم از زماني كه به بستر مي روند تا ظهر بيست و يكم . اخيراً نيز مشاهده شد كه بعضي از خوجه ها ظاهراً از جهت سلامتي جسمي سي روز رمضان را روزه مي گيرند، البته نه براي اجراي امر الهي، بلكه به عنوان وسيله اي براي لاغري و زيباتر شدن اندام بدنشان. از نظر خوجه ها، شبهاي نوزدهم تا بيست و سوم ماه رمضان مقدس است. خوجه ها در اين پنج شب در جماعتخانه ها مراسم توبه برگزار مي كنند. البته نه توبه بر مبناي اسلام و بصورتي كه خداوند فرمان داده، بلكه بصورت توبه اي كه بيشتر در مسيحيت رايج است.در اين مراسم موكي به نمايندگي از طرف امام گناهان بندگان را مي بخشد. كه اين خلاف نص صريح قرآن و سنت پيغمبر و ائمه مي باشد. مراسم توبه بدين صورت برگزار مي گردد، كه توبه كننده در يكي از اين شبهاي به جماعت خانه مي رود، در برابر موكي و كامريا زانو زاده و به گناهان خود اعتراف مي كند و با پرداخت مبلغي، موكي گناهان سال گذشته هر كس را كه در اين مراسم شركت كند  مي بخشد. يعني خريد گناه با پول. سيد شهاب الدين الحسيني به خوجه ها نصيحت كرده و مي گويد: « برادر مپندار كه مي گويم نماز مخوان يا روزه مگير، مي گويم زنهار از كساني كه از روي خودنمايي بسيار نماز مي خوانند و پيوسته از روزه داري سخن مي گويند، همه اين اعمال بسيار نيكو و پسنديده است، ولي اگر بي محبت مولا باشد، سودي براي صاحب آن نخواهند داشت ». و در جاي ديگر مي نويسد: « اي شيعيان حقيقي بدانيد، كه ديگر از بندگيها روزه داشتن است ... و روزه ظاهر آنستكه ديده مي شود، اينستكه از طلوع صبح صادق تا غروب آفتاب بكلي چيزي نخوريد و نياشاميد و باطل كننده آنها خوردن و آشاميدن و صحبت مخصوص با زن داشتن... در وقت روزه ماندن و دروغ بر خدا و پيغمبر و حضرت مولا و اولادش گفتن... و باطن آن ضعيف كردن نفس اماره است از گرسنگي و تشنگي و دانستن احوال فقرا ... ». آقاخان سوم مي فرمايد: « مي خواهم با شما از عبادت سخن بگويم. همواره خداي را عبادت كنيد. اكنون ماه رمضان است. در اين ماه بيشتر عبادت كنيد. هر ساعت و هر دقيقه به ياد خدا باشيد. او را از ياد مبريد. اگر او را از ياد برديد و كاهل شديد، بگوش باشيد كه اكنون به شما ياد آوري ميكنم كه به ياد او باشيد و او را بپرستيد ». همچنين آقاخان چهارم در سن هشت سالگي، در خانقاه نايروبي، نماز عيد فطر را برپا نمود.      

حج؛ طبق اعتقاد خوجه ها، حج به معناي زيارت امام است. خوجه ها تقريباً هرگز به زيارت مكه و مدينه نميروند چون قبله را قبول ندارند و اصولاً به هيچ يك از عبادات اسلامي باور ندارند. در دعوايي كه خوجه ها بر عليه آقاخان اول در سال۱۲۸۳ قمري، در دادگاه عالي بمبئي اقامه كردند، آمده است كه: « فقط هشت تا ده نفر از خوجه ها به زيارت حج رفته بودند ». سرارسكين پري كه قضاوت دعويي سال ۱۲۶۳ قمري را بر عهده داشت، در گزارشي مي نويسد: « زيارت مكه و مدينه بين خوجه ها مرسوم نيست ». خوجه ها كه مخالف زيارت حج بودند؛ آقا جنگي شاه عموي سلطان محمد شاه و پسرش را كه عازم زيارت مكه بودند، در جده به شهادت رسانند. همچنين خوجه ها زيارت قبور ائمه را مرده پرستي مي دانند به همين دليل هرگز به زيارت قبور ائمه كه در اسوان مصر، انجدان و كهك و حسن آباد بمبئي وجود دارند، نمي روند.

بر خلاف نظر آنها، سيد شهاب الدين، پسر ارشد آقا عليشاه آقاخان دوم، كه اگر زنده مي ماند جانشين پدر مي شد در كتاب خطابات عاليه در توصيف فريضه حج و زيارت قبور ائمه مي نويسد: « اي شيعيان حقيقي، بدانيد كه ديگر از عبادت ها كه واجب شد، حج كردن است و ظاهر آن همين است كه هر كه استطاعت رفتن و آمدن بمكه را داشته باشد، بدون غرض و با گذاردن عيال يكساله بايد برود و مقصود از مكه رفتن بجا آوردن اعمال اوست ». « اي شيعيان حقيقي بدانيد كه  يكي از جمله اعمال كه داخل مستحبات است و ثواب زياد دارد، زيارت كردن قبور ائمه است. ظاهر آن اينستكه شما مبلغي از مال خود خرج كنيد و مي بريد و به نجف و كربلا مي رسيد، عمارت عالي و ضريح نقره و زينت ديگري مي بينيد و بوسه بدرگاه ضريح مي زنيد و با آن صفات ائمه را ميگويد كه شما چنين و چنانيد و اين زيارت رفتن به حقيقت ارشاد خدمت است و رسيدن به نجف و كربلا تحصيل قرب است». در زمان امامت سلطان محمد شاه در يكسال حدود سيصد نفر از جماعت شيعه اسماعيلي به زيارت مكه و مدينه مشرف شدند. ام حبيبه، همسر سلطان محمد شاه نيز در اين سال به زيارت خانه خدا مشرف شدند.

احكام؛ مسلمانان شيعه اسماعيلي، كتاب « دعائم الاسلام » تأليف قاضي نعمان را، اصلي ترين كتاب اعتقادي، مذهبي و فقهي خود مي دانند و تا امروز هم براساس آن مراسم مذهبي و واجبات ديني و مذهبي خود را انجام مي دهند. با توجه به اين ادعا كه خوجه ها خود را اسماعيلي مي نامند؛ انتظار مي رود، دعائم الاسلام همچنان كه مورد قبول بهره هاست، براي خوجه ها نيز معتبر باشد. اما چنين نيست؛ زيرا جماعت خوجه چنان در بند احكام آئين هندو افتاده اند كه بيشتر احكام و مراسم مذهبي خود را براساس قوانين عرفي و قواعد هندو تنظيم مي كنند و هيچكدام از احكام اسلامي مانند طهارت، غسل، وضو، نماز، روزه، حج، قبله، زيارت و حتي احكام ارث اسلامي را قبول ندارند.

اكثريت خوجه ها عيد قربان و عيد سعيد فطر را با توجه به آنكه فريضه اي به نام حج و روزه ندارند، جشن نمي گيرند. و در روز عيد فطر، نماز عيد فطر را برپا نمي كنند. البته در بعضي از مناطق، خوجه ها مانند ساير مسلمانان اين اعياد را جشن گرفته، در حالي كه لباس عيد مي پوشند در جماعت خانه ها اجتماع مي كنند. مجتبي علي مي گويد:« رسم جشن گرفتن در روز عيد غدير در ميان خوجه ها مرسوم نيست ». خوجه ها نوروز را مطابق پارسيها جشن مي گيرند. در اين عيد مقدار فراواني ميوه و سبزي و خواركيهاي ديگر به جماعت خانه مي آورند و حراج مي كنند. اين خوراكيها را به هر خريداري كه قيمت بيشتري پيشنهاد كند مي فروشند. قيمت اين چيزها خيلي بالاست، گاه چند برابر ارزش واقعي آنها؛ خوجه ها اين مراسم كه ريشه در آيين هندو دارد را  « ناندي » يا « مهماني» مي نامند.

خوجه ها مخالف برپائي مراسم عزاداري دهه محرم هستند. در حاليكه شيعيان اسماعيلي در طول تاريخ اين طريقت، در هر كجا كه بودند، در مدينه، سلميه،حلب، مصر، ايران به برپائي مراسم عزاداري محرم مي پرداختند. نظر رسمي خوجه ها اين است كه ضرورت ندارند، در ايام محرم عزاداري كند، زيرا ارواح علي ( ع ) ، حسن( ع ) و حسين ( ع ) در وجود امام حاضر حلول نموده است. در حالي كه آقا حسنعلي شاه، آقا عليشاه و سلطان محمد شاه به پيروي از اجداد بزرگوارشان، مراسم نوحه خواني و عزاداري با شكوهي را در ايام محرم در هندوستان برگزار مي كردند و خود نيز در اين مراسم كه در خانقاهها برپا مي گرديد، شركت مي كردند و تأكيد فراواني به اجرايي اين مراسم در ساير كشورهاي اسماعيلي نشين داشتند. ولي خوجه ها هرگز در اين مراسم شركت نمي كردند و همواره با برپايي اين مجالس مخالفت مي نمودند.

نتيجه: با توجه به مطالب مندرجه؛ گروه خوجه كه قائل به الوهيت و خدايي ائمه هستند و تمام صفات باري تعالي از قبيل رازق، مالك، خالق و غيره را، در حقيقت صفات ائمه مي دانند، براي ائمه رسالت و نبوت را اثبات مي كنند، معاد كه از اصول اساسي اعتقادات شيعيان اسماعيلي مي باشد را انكار نموده و به تناسخ و حلول باور دارند،  قرآن كريم را تحريف شده مي دانند، معنا و مفهوم شريعت را تغيير دادند و آنرا پايان يافته  مي دانند، نمازهاي پنجگانه، روزه، حج، طهارت و ساير احكام شريعت الهي را تعطيل نموده، اهل قبله نيستند، احكام فقهي همچون ارث، ازدواج و تدفين و غيره را براساس قوانين هندو اجرا مي كنند، با ائمه شيعه اسماعيلي بر سر مسائل اعتقادي درگيري بسياري پيدا كردند و حتي آقاخان اول و دوم وسوم را به دادگاه هم كشيدند ... آيا مي توانند مسلمان شيعه اسماعيلي باشند؟

به طور حتم نه. زيرا خوجه ها چهارچوب دين اسلام و مذهب حقه شيعه اسماعيلي را شكسته اند و بدعت جديد و ديني نو بوجود آوردنده اند، كه هيچ سنخيتي با اسلام و مذهب شيعه ندارد.

در صورتي كه خوجه ها را با اين مجموعه عقايد، مسلمان شيعه اسماعيلي بدانيم پس  بايستي در شيعه اسماعيلي بودن بزرگاني همچون حميدالدين كرماني، قاضي نعمان، مؤيد في الدين شيرازي، ابوحاتم رازي، احمد نسفي، ابويعقوب سجستاني، جعفربن منصور اليمن، خواجه نصيرالدين طوسي، محتشم قهستاني، خاكي خراساني، حكيم نزاري قهستاني، ناصر خسرو قبادياني، مولانا جلال الدين رومي، شهرستاني، ابوعلي سينا، رودكي، فردوسي و غيره كه از پيروان راستين اين طريقت حقه و از افتخارات آن محسوب مي شدند و در كتب خود با اين عقايد غلو آميز به مبارزه پرداختند و معتقدين به اين عقايد را مورد نكوهش و سرزنش قرار دادند، شك و ترديد نمود و دشمنان اين طريقت همچون ابوسعيد و ابوطاهر قرمطي، دروز، افضل، وغيره را درك سطحي از عقايد اين طريقت داشتند، را بايد اسماعيلي دانست. كه اين مسئله غير منطقي و دور از ذهن مي باشد كه نيازي به اثبات آن نيست.

منابع :

۱-  تاريخ و عقايد اسماعيليه/ فرهاد دفتري/ فريدون بدره اي/ پژوهش فرزان روز، ۱۳۷۵

۲-  تشيع در هند/ جان نورمن هاليستر/ آزرميدخت مشايخ فريدني/ مركز نشر دانشگاهي،۱۳۷۳

۳-  تاريخ تفكر اسلامي در هند/ عزيز احمد/ نقي لطفي و محمد جعفر ياحقي/ كيهان، ۱۳۶۶

۴-   هدايته المؤمنين و الطالبين/ فدايي خراساني/ تصحيح الكساندر سيميونوف/ اساطير،۱۳۶۲

۵-  مسلمانان هند بريتانيا/ پي . هاردي/ حسن لاهوتي/ بنياد پژوهشهاي اسلامي، ۱۳۶۹

۶-  فاطميان در مصر/ عبدالله ناصري طاهري/ پژوهشكده حوزه و دانشگاه،۱۳۷۹

۷- شهر بابك شهر فيروزه/ زهرا حسيني موسوي با مقدمه محمد ابراهيم باستاني پاريزي/ مركز كرمان شناسي،۱۳۸۱

۸- مجموعه مقالات اسماعيليه/ با مقدمه دكتر دفتري/ مركز مطالعات و تحقيقات اديان ومذاهب، گروه مذاهب اسلامي،۱۳۸۱

۹-   آقاخانيت از ديدگاه علماي امت/ ترجمه محمد عمر عيدي/ جامعه دارالعلوم كراچي،۱۴۲۰ قمري

۱۰- اسماعيليان در تاريخ/ ترجمه يعقوب آژند/ مولي،۱۳۶۳

۱۱- خطابات عاليه/ سيد شهاب الدين شاه حسيني/ تصحيح هوشنگ اجاقي/ انجمن اسماعيلي، ۱۳۴۱  

۱۲- پايان نامه كارشناسي ارشد/ پژوهش در باب اسماعيليان پس از سقوط الموت/ مريم معزي/ دانشگاه فردوسي مشهد،۱۳۷۱

۱۳- دايره المعارف تشيع/ جلد هفت/ بخش خوجه

۱۴- شيعه در هند/ عباس اطهر رضوي/

۱۵- ديوان نزاري قهستاني/ مظاهر مصفا/ صدوق،۱۳۷۳

۱۶- دروزيان/ نجلام . ابوعزالدين/ ترجمه احمد نمايي/آستان قدس رضوي،۱۳۷۲

۱۷- ديوان خاكي خراساني/ ايوانف/ بمبئي۱۹۳۳

۱۸- اديان و مكتب هاي فلسفي هند، جلد ۱، ۲/ داريوش شايگان / امير كبير